سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دنبال خدا نگرد خدا

دنبال خدا نگرد خدا

به دنبال خدا نگرد خدا در بیابان های خالی از انسان نیست 
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست 
به دنبالش نگرد 

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست 
خدا در قلبی است که برای تو می تپد 
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد 

خدا آن جاست 
در جمع عزیزترین هایت 
خدا در دستی است که به یاری می گیری 
در قلبی است که شاد می کنی 
در لبخندی است که به لب می نشانی 
خدا در بتکده و مسجد نیست 
گشتنت زمان را هدر می دهد 
خدا در عطر خوش نان است 
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی 
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن 
خدا آن جا نیست 

او جایی است که همه شادند 
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده 
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش 
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش 
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست 
زندگی چالشی بزرگ است 
مخاطره ای عظیم 
فرصت یکه و یکتای زندگی را 
نباید صرف چیزهای کم بها کرد 
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد 
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد 
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم 
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم 
فقط چیزهایی اهمیت دارند 
چیزهایی که وقت کوچ ما از خانه بدن با ما همراه باشند 
همچون معرفت بر الله و به خود آیی 

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم 
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم 
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند 
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند 
نگاهی تیره و یأس آلود دارند 
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند 

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم 
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید: آیا «زندگی» را «زندگی کرده ای»؟




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:20 عصر


یکی اون بالاست که مارو دوست داره

یکی اون بالاست که مارو دوست داره

 

http://urdustar.com/home/signaturepics/sigpic84876_17.gif

 

تا حالا شده احساس تنهایی کنی.

 

فکر کنی که هیچ کسی نیست که تورو بفهمه.

 

آره حتما شده تو این مواقع سعی می کنی که چه حرکتی انجام بدی؟

 

خیلی از ماها می ریم پیش یکی از نزدیک ترین دوستانمون تا با درد و دل کردن با اون یه کم سبک بشیم.

 

اما حتما باز هم برات این اتفاق افتاده که همون دوستت که از نظرت سنگ صبورته برای تو وقت نداشته

باشه و باید به کارهای خودش برسه.

 

اون وقت چی؟دیگه به نظرت کی هست؟

 

خب من اینجا می خوام یه دوست رو معرفی کنم که میلیون ها ساله که همه می شناسنش از بزرگ و کوچیک،

 

 پیر و جوون، زن و مرد،دوستی که همیشه برای همه ما وقت داره همیشه به فکر ماست

 

 همیشه خیر و صلاحمونو می خواد

 

 اما ما بی معرفتها خیلی وقتا از یاد می بریمش یا وقتی کارمون باهاش تموم شد دیگه تا مشکل بعدی

سراغش نمی ریم.

 

باز هم می ریم سراغ افراد دیگه اما اون باز هم پیش خودش می خنده و می گه عیب نداره

باز هم هر موقع کارت گیر کرد بیا پیش من.

 

تا حالا به این موضوع فکر کردی که این دوست عزیز که تنهای تنهای تنهاست

 دوست داره که تو هم بهش یه سری بزنی

سرتو بگیری بالا بهش بگی

 

سلام امروز فقط به خاطر خودت اومدم،

اومدم که بهت بگم چقدر دوست دارم .

ازت تشکر کنم که اینقدر به فکر منی و شرمندم که من اون طور که تو می خوای به فکرت نیستم.

 

می دونم به من حتی به اندازه یک قطره هم نیاز نداری ولی باز هم شرمندم که برات بنده بدی بودم.

اگه خوب گوش کنید داره یه صدایی می یاد که میگه:

 

یکی اون بالاست که مارو دوست داره
 

 

Iran Eshgh

 

 

 

 

 

 

عکسهای آرامش بخش

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:20 عصر


دخمه حیرتانگیز سیسیل: اینجا مردهها نمی خوابند

دخمه حیرتانگیز سیسیل: اینجا مردهها نمی خوابند!! +عکس (+18)

او معتقد بود هوای خشک می‌تواند باعث ایجاد مومیایی طبیعی در انسان‌ها و البته زندگی دائمی آنها شود. به همین علت جنازه‌ها را از دیوار آویزان می‌کرد تا مایعات درون بدن آنها بتدریج خارج شود و سال‌ها بعد...

 

وقتی برای اولین بار وارد این مکان می‌شویم شاید همان احساسی بهمان دست دهد که زمان تماشای فیلم «یک شب با مردگان زنده» یا تریلر مایکل جکسون حس کردیم. هیچ فیلم ترسناک یا حتی خانه جن زده ای نمی‌تواند با چنین مکانی رقابت کند؛ دراینجا مرده ها با لباس‌های معمولی خود و با میخ طویله به دیوار آویزان شده اند. مرده ها که بدن‌هایشان در حال فساد و تباهی است از بالا شما را می‌نگرند، گویی که قصد ربودنتان را دارند و می‌خواهند که شما هم به آنها بپیوندید.

 
 
 

یک اتفاق بسیار ساده باعث شد تا چندی پیش بزرگ‌ترین مجموعه مومیایی‌هایی عصر جدید کشف شوند. این اتفاق در حالی افتاد که

دخمه صومعه سیسیل ایتالیا گشوده شد و بازدیدکنندگان از این دخمه، نزدیک به 8 هزار جسد مومیایی شده در حالی که با میخ‌های درشت به دیوار آویخته شده بودند را کشف کردند.
باستان‌شناسان در بدو ورود با اتاقی روبه‌رو شدند که پر بود از اسکلت‌های بی‌شمار انسان‌هایی که کنار هم ایستاده بودند و نکته قابل توجه آن بود که تمامی مومیایی‌ها بر اساس شغلی که داشتند کنار هم قرار گرفته بودند. آنها در بدو ورود با اتاقی مربوط به دکترها، اتاقی مربوط به زنان، اتاقی مربوط به دخترهای ازدواج نکرده و البته اتاقی نیز مخصوص کودکان روبه‌رو شدند.
باستان‌شناسان پی‌بردند این اجساد که به طور طبیعی مومیایی شده‌اند مربوط به مراسمی مذهبی هستند که در نوع خود بی‌نظیر است
 
 
براساس اطلاعات به دست آمده، قدیمی‌ترین نعش موجود در این مقبره مربوط به
راهبه سیلوسترو گابیو مربوط می‌شود که سال 1599مرده است. باستان‌شناسان او را سرسلسله جمع شدن این همه مومیایی کنار هم می‌دانند. او معتقد بود هوای خشک می‌تواند باعث ایجاد مومیایی طبیعی در انسان‌ها و البته زندگی دائمی آنها شود. به همین علت جنازه‌ها را از دیوار آویزان می‌کرد تا مایعات درون بدن آنها بتدریج خارج شود و سال‌ها بعد جنازه‌هایی که مانند میوه‌های خشک شده تغییر حالت داده بودند را با سرکه می‌شست و بعد از آن بود که لباس‌های مردگان را برای ایستادن همیشگی‌شان در حالت مومیایی تنشان می‌کرد.
 
 
ذخمه سیسیل
 
وقتی بر اولین پله این دخمه قدم می گذاریم به یاد این جمله از دانته بر روی کتیبه‌های دروازه‌های جهنم می‌افتیم:
«هرکس وارد اینجا می‌شود باید رویاهایش را رها کند».
 
دخمه سیسیل


 
دخمه سیسیل


 
دخمه سیسیل
 
دخمه سیسیل
 
دخمه سیسیل


 
جسد دختری که در صومعه ایتالیا کشف شده است
 
سرزمین مردگان در حالی در ایتالیا کشف شده است که معروفترین و عجیب‌ترین جسدی که در این صومعه قرار دارد، جسد دختر بچه ی 2 ساله ای به نام
«روسالیاو لومباردو» است، که در سال 1920 به این صومعه تحویل داده شده است.
جسد این دختر بچه در تابوتی قرار دارد که درب آن از شیشه است. چهره او بعد از گذشت سال‌ها همچنان طبیعی باقی مانده است.
 
دخمه سیسیل
 
دخمه سیسیل
 

 

 

 
 
زیرزمین این صومعه به پنج راهرو تقسیم شده است: بخش مردان، بخش زنان، بخش کشیشان صومعه، بخش راهبان و بخشی برای افراد بلند مرتبه جامعه همچون ارتشدارن، دانشمندان و وکلا.




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:41 عصر


خانم های حاضر در جام جهانی

رقابت‏های جام جهانی همواره با حاشیه ‏های زیادی همراه  بود. در رقابت‏های جام جهانی حضور همسران یا دوست دخترهای بازیکنان حاضر در این رقابت‏ها سوژه داغی برای خبرنگاران و عکاسان رسانه‏ های ورزشی فراهم کرد.
در اینجا عکس‏های تعدادی از خانم‏های حاضر در جام جهانی‏ 2010 آفریقای جنوبی را ملاحظه خواهید کرد:

 


بتانی دمپسی؛ همسر دمپسی بازیکن تیم ملی آمریکا

IRan EShgh GRoup !



ابی کلنسی؛ همسر پیتر کرواچ مهاجم تیم ملی انگلیس

IRan EShgh GRoup !

النا سردووا؛ همسر جیانلوئیجی بوفون دروازه‏بان تیم ملی ایتالیا

IRan EShgh GRoup !



آلکس کارن؛ همسر استیون جرارد کاپیتان تیم ملی انگلیس

IRan EShgh GRoup !

آمیا سالامنکا؛ دوست دختر سرجیو راموس مدافع تیم ملی اسپانیا

IRan EShgh GRoup !



کالین؛ همسر وین رونی مهاجم تیم ملی انگلیس

IRan EShgh GRoup !

گیسل؛ همسر روکه سانتاکروز مهاجم تیم ملی پاراگوئه

 

IRan EShgh GRoup !



جیدی میشل؛ همسر رافائل مارکز مدافع تیم ملی مکزیک

 
IRan EShgh GRoup !

 

 
سارا توماسی؛ دوست دختر والن بهرامی هافبک تیم ملی سوئیس

IRan EShgh GRoup !


 
سیلویه ون‏درفارت؛ همسر رافائل ون‏درفارت هافبک تیم ملی هلند
 
 
تامارا؛ همسر دانیله دروسی هافبک تیم ملی ایتالیا

IRan EShgh GRoup !



تونی پل؛ همسر جان تری مدافع تیم ملی انگلیس

IRan EShgh GRoup !

 

یولنت ون کارزبرگن؛ همسر وزلی اشنایدر هافبک تیم ملی هلند

 

IRan EShgh GRoup !




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:36 عصر


خر جماعت

در یک چمنزاری خرها و زنبورها زندگی میکردند.روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار میآید و مشغول خوردن میشود.از قضا گل کوچکی را که زنبوری در بین گلهای کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، میکند و زنبور بیچاره که خود را بین دندانهای خر اسیر و مردنی میبیند، زبان خر را نیش میزند و تا خر دهان باز میکند او نیز از لای دندانهایش بیرون میپرد.خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد میکرد، عرعر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال میکند. زنبور به کندویشان پناه میبرد.

به صدای عربده خر، ملکه زنبورها از کندو بیرون می آید و حال و قضیه را میپرسد. خر میگوید: زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است باید او را بکشم. ملکه زنبورها به سربازهایش دستور میدهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها میبرند و طفلکی زنبور شرح میدهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است.

ملکه زنبورها وقتی حقیقت را میفهمد، از خر عذر خواهی میکند و میگوید: شما بفرمایید من این زنبور را مجازات میکنم. خر قبول نمیکند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر میکند که نه خیر این زنبور زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم. ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر میکند. زنبور با آه و زاری میگوید: قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟

ملکه با تاسف فراوان میگوید: میدانم که مرگ حق تو نیست.

 

اما گناه تو این است که با خر جماعت طرف شدی که زبان نمیفهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:35 عصر


هیچ رویدادی بی دلیل نیست

این داستان کوتاه حکمت خدا ، یک داستان زیبای واقعیست که به ما می آموزد هیچ رویدادی بی دلیل نیست ... 

 
کشیش تازه کار و همسرش برای نخستین ماموریت و خدمت خود کـه بازگشایی کلیسایی در حومه بروکلین ( شهر نیویورک ) بود در اوایل ماه اکتبر وارد شهر شدند.

زمانی که کلیسا را دیدند ، دلشان از شور و شوق آکنده بود . کلیسا کهنه و قدیمی بود و به تعمیرات زیادی نیاز داشت .

دو نفری نشستند و برنامه ریزی کردند تا همه چیز برای شب کریسمس یعـنـی 24 دسامبر آماده شود . کمی بیش از دو ماه برای انجام کار ها وقت داشتند . کشیش و همسرش سخت مشغول کار شدند ...

دیوار ها را با کاغذ دیواری پوشاندند . جاهایی را که رنگ لازم داشت ، رنگ زدند و کار های دیگری را که باید می کردند ، انجام دادند .

روز 18 دسامبر آنها از برنامه شان جلو بودند و کـارها تقریباً رو به پایان بود .

روز 19 دسامبر باران تندی گرفت که دو روز ادامه داشت .

روز 21 دسامبر پس از پایان بارندگی ، کشیش سری به کلیسا زد ، وقتی وارد تـالار کلیسا شد ، نزدیک بود قلب کشیش از کار بیافتد . سقف کلیسا چکه کـرده بود و در نتیجه بخش بزرگی از کاغذ دیواری به اندازه ای حدود 6 متر در 5/2 متر از روی دیوار جلویی و پشت میز موعظه کنده شده و سوراخ شده بود . کشیش در حالی که همه خاکروبه های کف زمین را پاک می کرد ، با خود اندیشید که چاره ای جز به عقب انداختن برنامه شب کریسمس ندارد .

در راه بازگشت به خانه دید که یکی از فروشگاه های محلّه ، یک حـراج خیریه برگزار کرده است. کشیش از اتومبیلش پیاده شد و به سراغ حـراج رفت ...

در بین اجناس حراجی ، یک رومیزی بسیار زیبای شیری رنگ دستبافت دید که به طرز هنرمندانه ای روی آن کار شده بود . رنگ آمیزی اش عالی بود . در میانه رو میزی یک صلیب گلدوزی شده به چشم می خورد . رومیزی درست به اندازه سوراخ روی دیوار بـود . کشیش رومیزی را خرید و به کلیسا برگشت .

حالا دیگر بارش برف آغاز شده بود . زن سالمندی که از جهت رو به روی کشیش می آمد دوان دوان کوشید تا به اتوبوسی که تقریباً در حال حرکت بود برسد ، ولی تلاشش بی فایده بود و اتوبوس راه افتاد . اتوبوس بعـدی 45 دقیقه دیگر می رسید . کشیش به زن پیشنهاد کرد که به جای ایستادن در هوای سـرد به درون کلیسا بیاید و آنجا منتظر شود .

زن دعوت کشیش را پذیرفت و به کلیسـا آمـد و روی یکی از نیمکت های تالار نیایش نشست . کشیش رفت نردبان را آورد تا رومیـزی را روی دیوار نصب کند . پس از نصب ، کشیش نگاه رضایت مندانه ای به پرده آویخـتـه شـده کرد ، باورش نمی شد که این قدر زیبا باشد . کشیش متوجه شد که زن به سوی او می آید .

زن پرسید : این رومیزی را از کـجا گرفته اید ؟ و بعد گوشه رومیزی را به دقت نگاه کرد . در گوشه آن سه حـرف گلدوزی شده بود . این ها سه حرف نخست نام و نام خانوادگی او بودند . او 35 سال پیش این رومیزی را در کشور اتریش درست کرده بود . وقتی کشیش برای زن شرح داد کـه از کجا رومیزی را خریده است . باورکردنش برای زن سخت بود ...

سپس زن برای کشیش تعریف کرد که چگونه پیش از جنگ جهانی دوم ، او و شوهرش در اتریش زندگی خوبی داشتند ، ولی هنگامی که هیتلر و نازی ها سر کار آمدند ، او ناچار شد اتریش را ترک کند . شوهرش قرار بود که یک هفته پس از او ، به وی بپیوندد ولی شوهرش توسط نازی ها دستگیر و زندانی شد و زن دیگر هرگز شوهرش را ندید و هرگز هم به میهنش برنگشت ...

کشیش می خواست رومیزی را به زن بدهد ، ولی زن گفت : بهتر است آن را برای کلیسا نگه دارید. کشیش اصرار کرد که اقلاً بگذارد او را با اتومبیل به خانه اش برساند و گفت این کمترین کاری است که می توانم برایتان انجام دهم . زن پذیرفت ...

زن در سوی دیگر شهر ، یعنی جزیره استاتن Staten Island زندگی می کرد و آن روز برای تمیز کردن خانه یک نفر به این سوی شهر آمده بود .

شب کریسمس برنامه عالی برگزارشد . تالار کلیسا تقریباً پـر بود . موسیقی و روح حکمفرما بر کلیسا فوق العاده بود . در پایان برنامه و هنگام خداحافظی ، کشیش و همسرش با یکایک میهمانان دست داده و خدا نگهدار گفتند ، بسیاری از آنها گفتند که بازهـم بـه کلیسا خواهند آمد .

وقتی کشیش به درون تالار نیایش برگشت مرد سالمندی را که در نزدیکی کلیسا زندگی می کرد ، دید که هنوز روی نیمکت نشسته است . مرد از کشیش پرسید کـه این رومیزی را از کجا گرفته اید؟ و سپس برای کشیش شرح داد که همسرش سال ها پیش در اتریش که رومیزی درست شبیه به این درست کرده بود و شگفت زده بود که چگونه ممکن است دو رومیزی عیناً شکل هم باشند . مرد به کشیش گفت که چگونه توسط نازی ها دستگیر و زندانی شده و هرگز نتوانسته همسر گم شده اش پیدا کند .

پس از شنیدن این سخنان ، کشیش به مرد گفت : اجازه بدهید با ماشین دوری بزنیم و با هم گفت و گویی داشته باشیم .. سپس او را سوار اتومبیل کرد و به جزیره استاتن و خانه زنی که سه روز پیش او را دیده بود ، برد .

کشیش به مرد کمک کرد تا از پله های ساختمان سه طبقه بالا برود و وقتی جلوی در آپارتمان زن رسید ، زنگ در را به صدا درآورد . وقتی زن در را باز کرد ، صحنه دیدار دوباره زن و شوهر پس از سال ها وصف ناشدنی بود ....


 

آنچه خواندید یک داستان واقعی بود که توسط کشیش راب رید گزارش شده است.




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:34 عصر


چقدر خوبه آدم یه کم عشق تو زندگیش باشه

چقدر خوبه آدم یه کم عشق یا حتی خاطره زمینی یک عشق قدیمی تو زندگیش باشه

بعد از فکر، عشق است که می ماند!

یعنی آدمهایی که خیلی اهل تفکرند درسته خیلی باحالند اما بدون  یه کم عشق ،

  بعد از اینهمه کار روزمره و شب مره و  فشار و استرس و نگرانی آینده و زیر آب زنی همکاران و ....

دیگه حالی به آدم میمونه ؟ نه والله !

باور کن تو این بحث احمقانه هم نمیخوام وارد شم که کدام عشق؟؟؟

واسه آدمی که دوستش نداشته اند یا تو زندگیش سعادت دوست داشتن

چیزی یا کسی یا اعتقادی یا تندیسی یا عمارتی یا خاکی یا یادگاریی یا...

نداشته چه فرقی میکنه ؟؟؟

بزرگترین فقر آدمها فکر میکنی  چیه ؟؟؟

iran eshgh

 

یه صحنه داره لوک بسون فرانسوی تو فیلم Angel-a  که دختره ، مرد اصلی فیلم را که  عربه

 ( یعنی اقلیت در جامعه مدرن فرانسه )

خیلی خجالتی و تو زندگیش بازنده است ،  از پشت بغل میکنه 

(و هنر حیرت آور بسون اینه که این صحنه را در آینه یک دستشویی عمومی نشان میدهد !

 این صحنه را اینجا میتونید تماشا کنید )  بعد بهش میگه

من را دوست داری؟

- آره

- خب بهم چرا نمیگی ؟

- مرده جون میکنه تا به دختره بگه دوستش داره 

- دختر رو میکنه به پسره بهش میگه میدونی چرا نمیتونی بهم از دوست داشتنت حرف بزنی

 در حالیکه مطمئنم به خاطر من حاضری جونت را هم بدی؟؟!!

علتش اینه که کسی بهت نگفته دوستت داره و دوست داشتنشون را ازت دریغ کرده اند

 و درست به همین علته که نمیتونی چیزی را که دریافت نکرده ای ، به دنیا بازتاب بدی

و چون خودت را دوست داشتنی نیافته ای رفتار آدمی را نشون میدی که همه ازت تنفر داشته باشند.

اما من دوستت دارم!

و راحت بهش این را میگه . چند دقیقه بعد پسر نیز از دوست داشتنش راحت تر حرف میزنه

و معجزه واقعی مانی رخ میدهد که دختر بهش میگه :

آندره ! به خودت نیز بگو که دوستش داری...

داری زیر فشار دوست نداشته شدن توسط حتی خودت ، فرسوده میشی

 و آنگاه  آندره این کار را میکند و در همان ثانیه اشکی از گوشه چشمش فرو میغلتد.

نوشته دکترشیری

 

جرج آلن می گوید :

 

 اگر کسی را دوست داری، به او بگو. زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته می‌مانند، می‌شکنند




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:33 عصر


چنگیزخان و شاهین اش
یک روز صبح، چنگیزخان مغول و درباریانش برای شکار بیرون رفتند. همراهانش تیرو کمانشان را برداشتند و چنگیزخان شاهین محبوبش را روی ساعدش نشاند. شاهین از هر پیکانی دقیق تر و بهتر بود، چرا که می توانست در آسمان بالا برود و آنچه را ببیند که انسان نمی دید. 
اما با وجود تمام شور و هیجان گروه، شکاری نکردند. چنگیزخان مایوس به اردو برگشت، اما برای آنکه ناکامی اش باعث تضعیف روحیه ی همراهانش نشود، از گروه جدا شد و تصمیم گرفت تنها قدم بزند. 
بیشتر از حد در جنگل مانده بودند و نزدیک بود خان از خستگی و تشنگی از پا در آید. گرمای تابستان تمام جویبارها را خشکانده بود و آبی پیدا نمی کرد، تا اینکه – معجزه! – رگه ی آبی دید که از روی سنگی جلویش جاری بود. 
خان شاهین را از روی بازویش بر زمین گذاشت و جام نقره ی کوچکش را که همیشه همراهش بود، برداشت. پرشدن جام مدت زیادی طول کشید، اما وقتی می خواست آن را به لبش نزدیک کند، شاهین بال زد و جام را از دست او بیرون انداخت. 
چنگیز خان خشمگین شد، اما شاهین حیوان محبوبش بود، شاید او هم تشنه اش بود. جام را برداشت، خاک را از آن زدود و دوباره پرش کرد. اما جام تا نیمه پر نشده بود که شاهین دوباره آن را پرت کرد و آبش را بیرون ریخت. 
چنگیزخان حیوانش را دوست داشت، اما می دانست نباید بگذارد کسی به هیچ شکلی به اوبی احترامی کند، چراکه اگر کسی از دوراین صحنه رامی دید، بعد به سربازانش می گفت که فاتح کبیر نمی تواند یک پرنده ی ساده را مهار کند. 
این بار شمشیر از غلاف بیرون کشید، جام را برداشت و شروع کرد به پر کردن آن. یک چشمش را به آب دوخته بود و دیگری را به شاهین. همین که جام پر شد و می خواست آن را بنوشد، شاهین دوباره بال زد و به طرف او حمله آورد. چنگیزخان با یک ضربه ی دقیق سینه ی شاهین را شکافت. 
جریان آب خشک شده بود. چنگیزخان که مصمم بود به هر شکلی آب را بنوشد، از صخره بالا رفت تا سرچشمه را پیدا کند. اما در کمال تعجب متوجه شد که آن بالا برکه  آب کوچکی است ووسط آن، یکی از سمی ترین مارهای منطقه مرده است. اگر از آب خورده بود، دیگر در میان زندگان نبود. 
خان شاهین مرده اش را در آغوش گرفت و به اردوگاه برگشت. دستور داد مجسمه ی زرینی از این پرنده بسازند و روی یکی از بال هایش حک کنند: « یک دوست، حتا وقتی کاری می کند که دوست ندارید، هنوز دوست شماست.» 

و بر بال دیگرش نوشتند: «هر عمل از روی خشم، محکوم به شکست است.»
پائولو کوئیلو: چنگیزخان و شاهینش



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:31 عصر


طنز الاغ

می گویند مردی روستایی با چند الاغش وارد شهر شد. هنگامی که کارش تمام شد و خواست به روستا بازگردد، الاغ ها را سرشماری کرد. دست بر قضا سه رأس از الاغ ها را نیافت. سراسیمه به سراغ اهالی رفت و سراغ الاغ های گمشده را گرفت. از قرار معلوم کسی الاغ ها را ندیده بود. نزدیک ظهر، در حالی که مرد روستایی خسته و ناامید شده بود، رهگذری به او پیشنهاد کرد، وقت نماز سری به مسجد جامع شهر بزند و از امام جماعت بخواهد تا بالای منبر از جمعیت نمازخوان کسب اطلاع کند. مرد روستایی همین کار را کرد. امام جماعت از باب خیر و مهمان دوستی، نماز اول را که خواند بالای منبر رفت و از آن جا که مردی نکته دان و آگاه بود، رو به جماعت کرد و گفت: «آهای مردم در میان شما کسی هست که از مال دنیا بیزار باشد؟» خشکه مقدسی از جا برخاست و گفت: «من!» امام جماعت بار دیگر بانگ برآورد: «آهای مردم! در میان شما کسی هست که از صورت زیبا ناخشنود شود؟» خشکه مقدس دیگر برخاست و گفت:«من!» امام جماعت بار سوم گفت:«آهای مردم! کسی در میان شما هست که از آوای خوش (صدای دلنشین) متنفر باشد؟» خشکه مقدس دیگری بر پا ایستاد و گفت:«من!» سپس امام جماعت رو به مرد روستایی کرد و گفت: بفرما! سه تا خرت پیدا شد. بردار و برو




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:17 عصر


امان از دست این توضیحات!

امان از دست این توضیحات!

خانوم اومد خونه دید شوهرش تو رختخواب با زن زیبائی خوابیده. رنگ از روش پرید و داد زد: "مرتیکه بی‌ وجدان. چطور جرات میکنی‌ با زن نجیب و وفادار، و با مادر بچه‌هات یه هم چین کاری بکنی‌. من دارم میرم و دیگه نمی‌خوام ببینمت. همین الانه طلاقم رو می‌خوام." شوهره با التماس گفت: "عزیزم، فقط یه لحظه اجازه بده توضیح بدم که چی‌ شد و بعد هر کاری خواستی‌ بکن." خانومه گریه کنون گفت: "باشه ولی‌ این آخرین حرفیه که به من میزنی." شوهره گفت:" ببین عزیزم. من داشتم سوار ماشین میشدم که بیام خونه. این خانوم جوون ایستاده بود و از من خواست که برسونمش. به نظرم خیلی‌ افسرده و نگران اومد و دلم براش سوخت و قبول کردم. متوجه شدم که خیلی‌ لاغر و ژولیده است، به خصوص که گفت که مدتهاست که چیزی نخورده. از سر دلرحمی اوردمش خونه و غذای‌ دیشبی که برای تو درست کردم و نخوردی گرم کردم و بهش دادم، که دو لُپّه همه را خورد. دیدم که خیلی‌ کثیفه و لباسش پاره پوره است. پیشنهاد کردم که یه دوش بگیره، که پذیرفت. فکر کردم چند تیکه لباس بهش بدم. اون شلوار جین را که تنگت شده بود و دیگه نمیپوشیدی بهش دادماون شورتی را هم که برای سالگردمون خریده بودم و هیچوقت نپوشیدی و گفتی‌ که من اصلا سلیقه ندارم بهش دادم. اون پیرهنی که خواهرم هدیه کریسمس بهت داده بود و هیچوقت نپوشیدی که حرص اون را در بیاری بهش دادم. بعد اون پوتینی که کلی‌ پولش را دادی ولی‌ هیچوقت نپوشیدی چون یکی‌ از همکارات عین اونا داشت را هم دادم بپوشه." شوهره یه کم مکث کرد و گفت:" نمی‌دونی چقدر خوشحال شد و چقدر تشکر کرد. بعد همینطور که داشت به طرف در میرفت گفت.میبخشید آقا، چیز دیگه‌ای هست که خانومتون اصلا استفاده نمیکنه؟




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:13 عصر