سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
داستان اراده

 

 

 
 
دوستم هانسزیمر حادثه شدیدی با موتور سیکلت داشت و دست راستش از کار افتاد
" خوشبختانه من چپ دستم "

او این را در حالی گفت که داشت با مهارت برایم یک فنجان چای می ریخت 
" چیز هایی که می توانم با یک دست انجام دهم شگفت آور است"

با وجود آن که انگشت های دستش را از دست داده بود در کم تر از یک سال آموخت که با یک هواپیما پرواز کند 
اما یک روز در هنگام پرواز در یک منطقه کوهستانی ، هواپیمایش دچار مشکل موتوری شد و سقوط کرد
 او زنده ماند ، اما از سر تا پا فلج شد . من او را در بیمارستان ملاقات کردم . او به من لبخند زد 
گفت : "چیزمهمی اتفاق نیفتاده که خیلی مهم باشد . چه چیزی است که من باید تصمیم بگیرم که انجام دهم "

زبانم بند آمده بود 
فکر کردم که دوستم دارد فقط تظاهر می کند و وقتی که من بروم او شروع به گریه کرده و به وضع خود تاسف می خورد .
این ممکن است همان چیزی باشد که او در آن روز انجام داد ، اما او هنوز تمام نشده بود
 
زندگی هنوز بعضی شگفتی های ظریف برایش ذخیره کرده بود
او زن زندگیش را در طی کنفرانس افراد معلول ملاقات کرد
 
او یک سیستم نوشتن دیجیتال که به دستورات صوتی پاسخ می داد اختراع کرد و
میلیون ها کپی از کتابی که بسط سیستم جدید نوشته بود فروخت
 
 
 در پشت جلد کتابش این نکته کوتاه را نوشت :
 
" قبل از آنکه فلج شوم ، می توانستم یک میلیون کار مختلف را انجام دهم ،
 اما اکنون فقط می توانم 990000 تای آن را انجام دهم
 
اما چه شخص معقولی بخاطر 10000 چیزی که دیگر نمی تواند انجام دهد
 نگران است ، در حالی که 990000 تا باقیمانده است



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:8 عصر


تجارت بین مسلمون و یهودی

تجارت بین مسلمون و یهودی

 


 

هر کجا که هستی ، هر کجا خودت را یافتی ، از هر آنچه که داری لذت ببر ، به تمامی لذت ببر . هر جا که هستی و از هر چه که در دسترس است ، احساس سپاس و نیایش داشته باش . دالایی لاما 

 

 

 

  

یه مسلمون میره مغازه یه یهودی و میپرسه سوتین مشکی سایز 38 چنده؟ فروشنده یهودی از موقعیت استفاده میکنه و میگه: چون رنگ مشکی کمیابه 50 دلار قیمتشه!!! مسلمونه میگه 25 تا بده! مدتی بعد دوباره میاد و میپرسه چنده؟ فروشنده یهودی هم که بازارش رو داغ میدیده میگه 60 دلار! مسلمونه 50 تا میخره! چند روز بعد بازم میاد و 50 تا دیگه میخره اما این بار فروشنده یهودی دیگه در اوج سوء استفاده هر کدومو 75 دلار میفروشه! اما دیگه طاقت نمیاره و میپرسه: تو اینا رو برای چی میخری؟ برات مهم نیست که هردفعه قیمتش رو بالاتر بردم؟ مسلمونه میگه: اینا رو میبرم، هر کدومشو دو تیکه میکنم و به عنوان عرقچین مقدس یهود، هرکدومشو 100 دلار به یهودیها میفروشم!!!!

 

 

 

واعظی پرسید از فرزند خویش

هیچ میدانی مسلمانی به چیست؟

صدق و بی آزاری و خدمت به خلق

هم عبادت، هم کلید زندگیست

گفت زین معیار اندر شهرما

یک مسلمان هست آن هم ارمنیست

 

 

دموکراسی می گوید: رفیق حرفت را خودت بزن، نانت را من می خورم!

مارکسیسم می گوید: نانت را خودت بخور ، حرفت را من می زنم!

فاشیسم می گوید : نانت را من میخورم ، حرفت را هم من می زنم ، تو فقط برای من کف بزن!

اسلام حقیقی می گوید: نانت را خودت بخور ، حرفت را هم خودت بزن ، من برای اینم  که به حق برسی!

اسلام دروغین می گوید:تو نانت را بیاور بده به ما،ما قسمتی از آن را جلویت می اندازیم و تو حرف بزن ... اما حرفی را که ما می گوییم!

 

(معلم،دکتر علی شریعتی)

 

  دو با جناق بنام کافی و نعمت سوار یک خر بودند . نعمت گفت اگر یک خر دیگر بود کافی بود . کافی گفت همین هم که هست نعمت است.




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:7 عصر


Terrarium for Halloween

 

Hanging Terrarium for Indoor Halloween Decorating
 
 
Mini terrariums become more and more popular nowadays.
 
They can be tabletop,hanging , or wall-mounted. That?
 
 why there is a new manufacturer of these cute mini-gardens that we can put inside of our homes.
 
 
 
JoinGroup


JoinGroup


JoinGroup


JoinGroup


JoinGroup


JoinGroup


JoinGroup


JoinGroup


JoinGroup

 
JoinGroup

 

This hanging terrarium could become a perfect livable decoration for your home.

 Inside the raindrop shaped glass is a cemetery that looks very real.

 It not only features tiny headstones on the moss but also, thanks to the moisture within, the glass fog up.

The terrarium comes with a thin metal wire so it can be hang virtually anywhere.

 Although you should place it in the place without bright light.

 If you search for alive indoor decoration for Halloween, than this one is right for you.

      JoinGroup  

 

JoinGroup




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:4 عصر


دلم می خواهد زن باشم

تقدیم به همه زنان و مردان  ، چه روشن ضمیر و آگاه  چه دربند و اسیر افکار سیاه ....

تقدیم به همه ... چه آنهائی که می دانند  ، چه آنهائی که نمی دانند ... آنهائی که اقرار می کنند و آنانی که انکار .... 
سین . جیم

 

من به زنِ وجودم افتخار می کنم

دلم می خواهد زن باشم... یک زن آزاد... یک زن آزاده

من متولد می شوم، رشد می کنم

 تصمیم می گیرم و بالا می روم.

 من گیاه و حیوان نیستم. جنس دوم هم نیستم.

 من یک روح متعالی هستم؛ تبلوری از مقدس ترین ها !

ـ من را با باورهایت تعریف نکن ! بهتر بگویم تحقیر نکن!

ـمن آنطور که خود می پسندم لباس می پوشم

قرمز، زرد، نارنجی ،

برای خودم آرایش می کنم

 گاهی غلیظ

می رقصم- گاه آرام ، گاه تند،

می خندم بلند بلند بی اعتنابه اینکه بگویند جلف است یا هر چیز دیگر...

 برای خودم آواز می خوانم حتی اگرصدایم بد باشد و فالش بخوانم،

 آهنگ میزنم و شاد ترین آهنگ ها را گوش می دهم،

مسافرت میروم حتی تنهای تنها ...

.حرف می زنم، یاوه می گویم و گاهی شعر،

 اشک می ریزم! من عشق می ورزم......ـمن می اندیشم...

من نظرم را ابراز می کنم حتی اگر بی ادبانه باشد و مخالف میل تو،

 فریاد می کشم و اگر عصبانی شوم دعوا می کنم...

  حتی اگر تمام این ها باآنچه تو از مفهوم یک زن خوب در ذهن داری مغایر باشد.ـ

 

زن من یک موجود مقدس است؛

نه از آن ها که تو در گنجه می گذاریشان یا در پستوقایم می کنی

تا مبادا چشم کسی به آن بیفتد.

نه بدنش و نه روحش را نمی فروشد،حتی اگر گران بخرند.

 اما هر دو را هر وقت دوست داشته باشد هدیه می دهد؛

به هرکه بخواهد، هر جا 

 

 

زن من یک موجود آزاد است.

 اما به هرزه نمی رود.

 نه برای خاطر تو یا حرف دیگری؛

به احترام ارزش و شأن خودش.

 با دوستانش، زن و مرد، هر جایی بخواهد می رود،

 حتی به جهنم!ـ

 

زن من یک موجود مستقل است.

نه به دنبال تکیه گاه می گردد که آویزش شود،

 نه صندلی که رویش خستگی در کند

 و نه نردبان که از آن بالا برود.

 

 

زن من به دنبال یک همسفر است،

 یک همراه، شانه به شانه.

 گاه من تکیه گاه باشم گاه او.

 گاه من نردبان باشم ،

 گاه او.

 مهر بورزد و مهر دریافت کند.

 

زن من کارگر بی مزد خانه نیست

 که تمام وجودش بوی قورمه سبزی بدهد

و دست هایش همیشه بوی پیاز داغ؛

 که بزرگترین هنرش گلدوزی کردن و دمکنی دوختن باشد.

 روزهابشوید و بساید

 و عصرها جوراب ها و زیر پوش های شوهرش را وصله کندـ

 

زن من این ها نیست که حتی اگر تو به آن بگویی کد بانو!!!! ـ

 

در خانه ی زن من کسی گرسنه نیست ،

بچه ها بوی جیش نمی دهند،

 لباس ها کثیف نیستند و همیشه بوی عطر غذا جریان دارد؛ 

 اگر عشق باشد، اگر زندگی باشد!ـ

 

زن من یک موجود سنگیِ بی احساس و بی مسئولیت هم نیست؛

 ظرافتش، محبتش، هنرش،فداکاریش ، شهوتش و احساسش را آنگونه که بخواهد خرج می کند؛

برای آنهایی که لایق آن هستند.ـ

 

زن من تا جایی که بخواهد تحصیل می کند،

 کارمی کند،

در اجتماع فعال است و برای ارتقاء خویش تلاش می کند.

 نه مانع دیگران می شود و نه اجازه می دهد دیگران اورا از حرکت بازدارند.

گاهی برای همراهی سرعتش را کم می کند

 اما از حرکت باز نمیایستد.

دستانش پر حرارتند و روحش پر شور؛

 

من یک زنم ...

 نه جنس دوم...

 نه یک موجود تابع...

 نه یک ضعیفه ...

 نه یک تابلوی نقاشی شده،

 نه یک عروسک متحرک برای چشم چرانی،

نه یک کارگر بی مزد تمام وقت،

نه یک دستگاه جوجه کشی.ـ

 

من سعی می کنم آنگونه که می اندیشم باشم ،

 بی آنکه دیگری را بیازارم...

 فرای تمام تصورات کور،

هنجارهای ناهنجار، تقدسات نامقدس!ـ

 

باور داشته باش من هم اگر بخواهم می توانم خیانت کنم،

 بی تفاوت و بی احساس باشم،

 بی ادب و شنیع باشم،

 بی مبالات و کثیف باشم.

 اگر نبوده ام و نیستم ،

نخواسته ام و نمی خواهم.ـ

 

آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد،

 احترام می خواهد و احترام می کند. ـ

 

من به زن وجودم افتخار می کنم،

 هر روز و هر لحظه ...

 من به تمام زنان آزاده وسربلند دنیا افتخار می کنم

 و به تمام مردانی که یک زن را اینگونه می بینند

 وتحسین می کنند

آری؛ زن من عشق می خواهد و عشق می ورزد، احترام می خواهد و احترام می کند.




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:3 عصر


ثروتمند زندگی کنیم

وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم.
جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر می رسید پول زیادی نداشتند.
شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباس های کهنه ولی در عین حال تمیـز پوشیده بودنـد.
بچه ها همگی با ادب بودند.
دوتا دوتا پشت پدر و مادرشان، دست همدیگر را گرفته بودند و با هیجان در مورد برنامه ها و شعبده بازی هایی که قرار بود ببینند، صحبت می کردند.
مادر بازوی شوهرش را گرفته بود و با عشق به او لبخند می زد.
وقتی به باجه بلیط فروشی رسیدند، متصدی باجه از پدر خانواده پرسید: چند عدد بلیط می خواهید؟

پدر جواب داد: لطفاً شش بلیط برای بچه ها و دو بلیط برای بزرگسالان
متصدی باجه، قیمت بلیط ها را گفت. پدر به باجه نزدیکتر شد و به آرامی پرسید: ببخشید، گفتید چه قدر؟!

متصدی باجه دوباره قیمت بلیط ها را تکرار کرد.
پدر و مادر بچه ها با ناراحتی زمزمه کردند.
معلوم بود که مرد پول کافی نداشت.
حتماً فکر می کرد که به بچه های کوچکش چه جوابی بدهد؟


ناگهان پدرم دست در جیبش برد و یک اسکناس بیست دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت.
بعد خم شد، پول را از زمین برداشت، به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا، این پول از جیب شما افتاد
مرد که متوجه موضوع شده بود، همان طور که اشک از چشمانش سرازیر می شد، گفت: متشکرم آقا.


مرد شریفی بود ولی درآن لحظه برای اینکه پیش بچه ها شرمنده نشود، کمک پدرم را قبول کرد...
بعد از این که بچه ها داخل سیرک شدند، من و پدرم از صف خارج شدیم و به طرف خانه حرکت کردیم...




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 9:57 عصر


حکمت - چهار پاسخ

زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.

اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.
او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.
گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟
کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد.
گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

 




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 9:57 عصر


طنز سیاه

طنز سیاه


Iran Eshgh Group !

توی قصابی بودم که یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد .....

یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم .....

آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافه‌هاش ..... همینجور که داشت کارشو می‌کرد رو به پیرزن کرد گفت: چی مِخی نِنه ؟

پیرزن اومد جلو یک پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: هَمینو گُوشت بده نِنه .....

قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت: پُونصَد تُومَن فَقَط اّشغال گوشت مِشِه نِنه بدم؟

پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه!

قصاب اشغال گوشت‌های اون جوون رو می‌کند می‌ذاشت برای پیره زن .....

اون جوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می‌کرد گفت: اینارو واسه سگت می‌خوای مادر؟

پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت: سَگ؟

جوون گفت اّره ..... سگ من این فیله‌ها رو هم با ناز می‌خوره ..... سگ شما چجوری اینا رو می‌خوره؟

پیرزن گفت: مُخُوره دیگه نِنه ..... شیکم گشنه سَنگم مُخُوره .....

جوون گفت نژادش چیه مادر؟ پیرزنه گفت بهش مِگن تُوله سَگِ دوپا نِنه ..... اینا رو برا بچه‌هام می‌خام اّبگوشت بار بیذارم!

جوونه رنگش عوض شد ..... یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن .....

پیرزن بهش گفت: تُو مَگه ایناره بره سَگِت نگرفته بُودی؟

جوون گفت: چرا

پیرزن گفت ما غِذای سَگ نِمُخُوریم نِنه .....

بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت.




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 9:56 عصر


مرد آهنگر

مرد آهنگر


لاینل واترمن، داستان آهنگری را میگوید که پس از گذراندن جوانی پر شر و شور تصمیم گرفت روحش را وقف خدا کند. سال ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، چیزی درست به نظر نمی آمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد. یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود، از وضعیت دشوارش مطلع شد. گفت :" واقعاً عجیب است، درست بعد از اینکه تصمیم گرفتی مرد خداترسی شوی، زندگی ات بد تر شده. نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم، اما با وجود تمام تلاش هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده." آهنگر بلافاصله پاسخ نداد: او هم بار ها همین فکر را کرده بود و نفهمیده بود چه بر سر زندگی اش آمده. اما نمیخواست دوستش را بی پاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن، و سرانجام پاسخی را که میخواست یافت. این پاسخ آهنگر بود: "در این کارگاه، فولاد خام برایم میاورند و باید از آن شمشیری بسازم. میدانی چطور این کار را میکنم؟ اول تکه فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بی رحمی، سنگین ترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزانم، تا اینکه فولاد، شکلی را بگیرد که میخواهم .  بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم، و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد. فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج میبرد. باید این کار را آنقدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست یابم. یک بار کافی نیست"
آهنگر مدتی سکوت کرد، سیگاری روشن کرد و ادامه داد: "گاهی فولادی که به دستم میرسد، نمیتواند تاب این عمل را بیاورد.
حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک می اندازد. میدانم از این فولاد هرگز تیغه شمشیر مناسبی در نخواهد آمد"
باز مکث کرد و بعد ادامه داد:
"میدانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو میبرد. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده پذیرفته ام و گاهی به شدت احساس سرما میکنم انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد. اما تنها چیزی که میخواهم این است:
خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو میخواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که می پسندی، ادامه بده،هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به کوه فولاد های بی فایده پرتاب نکن!"




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 9:55 عصر


عکس های جالب

Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !


Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !


Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !


Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !


Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !


Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !


Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !

 




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 9:54 عصر


نشاط با سه حرکت (نتایج 72 سال مطالعه)

نشاط با سه حرکت (نتایج 72 سال مطالعه)

همه ی ما مطالعات، مقالات یا برنامه های تلویزیونی بی شماری در مورد شادی و نشاط دیده ایم.

ولی چند روز پیش برای اولین بار چیزی بر روی رسانه ها قرار گرفت. آن چیزی نبود جز یک مطالعه ?? ساله که در سال ???? اغاز شد. در این سال ??? دانشجوی سال دوم دانشگاه هاروارد مطالعات خود را برای ساخت فرمولی با ترکیبات عشق، کار و سازش برای یک زندگی بهتر آغاز کردند. در حالی که اکنون بسیاری از آن دانشجویان در گذشته اند یا در سایه روشن وفات به سر می برند، این مطالعات هنوز هم با جدیت در حال پیگیریست. و هرگز دانش قادر به ارائه گزارشی مثل این مطالعات قانع کننده و محک خورده در زمان نبوده است.

 

(اگر می خواهید با نشاط باشید بقیه ادامه مطلب!)

 

 

?. ظاهری سالم داشته باشید

بسیاری از افرادی که در این مطالعه حضور داشتند انسان هایی منضبط به نظر می رسیدند. در روز های اوج خود در دهه های ?? و ?? میلادی دارای درآمدی بالا با شغلی قدرتمند بودند. آنها خانواده هایی شاداب و همسایگانی آرام و مهربان داشتند. با این حال بسیاری از آنها از نظر روحی و فیزیکی ایام سختی را در سال های آخر عمر خود گذراندند. چرا؟ چون هرکه ظاهری سالم در برابر ناراحتی های روحی و جسمی از خود نشان ندهد مصیبت های فراموش شده در گذشته را دوباره زنده می کند. شاداب ترین افراد در این مطالعه ظاهری سالم و شاداب داشتند. این افراد بسیار اجتماعی و خوش برخورد و شوخ طبع بودند. و سختی های خود را در ورزش یا محبت به خانواده از بین می بردند.

نکته ای که باید به آن توجه داشت این است که اگرچه یک فرد توانایی سپری کردن سالیان متمادی با غم و ناراحتی و مشکلات را دارد ولی سرانجام این چنین فردی از هم می شکند. اگر هنوز حس می کنید که ظاهری شاداب ندارید، به ورزش روی آورده یا به دیگران کمک کنید، بیشتر از همیشه بخندید و سر زنده باشید. یک فرد خشک و بی نشاط مانند واگن بدون فنری است که با برخورد به هر سنگی در راه، ضربه سختی می خورد.

 

 

?. زیاد خودتان را جدی نگیرید

 

 

این مطالعه در مجله آتلانتیک چاپ شده است. جوشوا شنک روزنامه نگار در این مجله تعبیر زیبایی از این مطالعه داشته است: در این دنیای پرازدروغ تنها راه برای یک زندگی خوب (بدون هیچ قاعده یا مشکلی) برخورد متواضعانه و توانایی قبول مشکلات زندگی و تعهدات به آن است.

 

به بیان دیگر، تنها کسانی می توانند نفس پر از غرور خود را برای سال های طولانی حفظ کنند که پیش از آن با تواضع رفتار کرده باشند. زندگی را نباید خیلی جدی گرفت، همه ما ضعف هایی داریم. آیا می خواهید که سال ها با نیمه تاریک خود در جنگ باشید یا اینکه به آرامی دراز کشیده و نفس عمیقی بکشید و از زندگی کوتاه خود (کوتاه تر از آنکه فکرش را هم بکنید) لذت ببرید؟

 

 

?. شادی خود را با دیگران سهیم شوید

 

یک شب داشتم فیلم Into the Wild اقتباس سینمایی از کتابی از زندگی واقعی کریس مک کندلس را تماشا می کردم.   او در اوایل دهه ?? از دانشگاه فارغ التحصیل شد و خانواده خود را رها کرده و هرچه که داشته را فروخت و به برهوت های آلاسکا رفت. قبل از اینکه از گرسنگی بمیرد، در خاطرات خود با ندامت نوشت : نشاط تنها وقتی به واقعیت می رسد که تقسیم شود. و طبق این مطالعات ?? ساله، حق با مک کندلس بود، کسی که عمر خود را در تنهایی سپری کند با مشکلات زیادی مواجه می شود. شاداب ترین نمونه ها در این مطالعه کسانی بودند که رابطه ای محبت آمیز و شاد با خانواده خود داشتند. هیچ کس نمی تواند به اندازه کافی در آغوش بکشد،بگوید دوستت دارم یا در نامه هایش بنویسد دلم برایت تنگ شده است.

زندگی خوب زندگی در لحظات است.

 

این مطالعات برای اولین بار در مجله آتلانتیک در ژوئن ???? به چاپ رسید.




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 9:39 عصر