سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
*: بزن قدّش

 

معروف است که رضا شاه هر از گاهی با لباس مبدّل و سرزده به پادگان های نظامی میرفت تا از نزدیک  اوضاع را بررسی کند؛
در یکی از این شبها که سوار بر جیپ به طرف پادگانی میرفت، در بین راه سربازی را که یواشکی جیم شده بود و بعد ازعرق خوری های فراوان، مست و پاتیل، به پادگان بر میگشت را سوار کرد ؛

رضا شاه با لحنی شوخ و برای آنکه از او حرف بکشد، به سرباز گفت: ناکس! معلومه کمی دمی به خُمره زدی؟

سرباز با افتخار گفت: برو بالا... یعنی بیشتر

رضا شاه: یه لیوان زدی؟

سرباز: برو بالا

رضا شاه: یه چتول زدی؟

سرباز: برو بالا

رضا شاه: یه بطر زدی؟

سرباز: بزن قدّش

بعد رضا شاه میگه: حالا میدونی من کیم؟

سرباز کمی جا میخورد و میپرسد که: نکند که گروهبانی؟

رضا شاه: برو بالا

سرباز: افسری؟

رضا شاه: برو بالا

سرباز: تیمسار؟

رضا شاه: برو بالا

سرباز: سردار سپه؟

رضا شاه: بزن قدّش

همینکه رضا شاه به او دست میدهد، لرزش دستان سرباز را احساس میکند. از او میپرسد: چیه؟ ترسیدی؟

سرباز: برو بالا

رضا شاه: لرزیدی؟

سرباز: برو بالا

رضا شاه: ریدی؟

سرباز: بزن قدّش



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 1:40 عصر


برای تو ............................................
گاهی در زندگی دلتان به قدری برای کسی تنگ می شود
که می خواهید او را از رویاهایتان بیرون بیاورید
و آرزوهای خود در آغوش بگیرید
There are moments in life when you miss someone
So much that you just want to pick them from
Your dreams and hug them for real
وقتی در شادی بسته می شود، در دیگری باز می شود
ولی معمولاً آنقدر به در بسته شده خیره می مانیم
که دری که برایمان باز شده را نمی بینیم
When the door of happiness closes, another opens
But often times we look so long at the
Closed door that we don"t see the one which has been opened for us
به دنبال ظواهر نرو؛ شاید فریب بخوری
به دنبال ثروت نرو؛ این هم ماندنی نیست
به دنبال کسی باش که به لبانت لبخند بنشاند
چون فقط یک لبخند می تواند
شب سیاه را نورانی کند
کسی را پیدا کن که دلت را بخنداند
Don"t go for looks; they can deceive
Don"t go for wealth; even that fades away
Go for someone who makes you smile
Because it takes only a smile to
Make a dark day seem bright
Find the one that makes your heart smile
هر چه میخواهی آرزو کن
هر جایی که میخواهی برو
هر آنچه که میخواهی باش
چون فقط یک بار زندگی می کنی
و فقط یک شانس داری
برای انجام آنچه میخواهی
Dream what you want to dream
Go where you want to go
Be what you want to be
Because you have only one life
And one chance to do all the things
You want to do
خوب است که آنقدر شادی داشته باشی که دوست داشتنی باشی
آنقدر ورزش کنی که نیرومند باشی
آنقدر غم داشته باشی که انسان باقی بمانی
و آنقدر امید داشته باشی که شادمان باشی
May you have enough happiness to make you sweet
Enough trials to make you strong
Enough sorrow to keep you human and
Enough hope to make you happy
شاد ترین مردم لزوماً
بهترین چیزها را ندارند
بلکه بهترین استفاده را می کنند
از هر چه سر راهشان قرار میگیرد
The happiest of people don"t necessarily
Have the best of everything
They just make the most of
Everything that comes along their way
همیشه بهترین آینده بر پایه گذشته ای فراموش شده بنا می شود
نمیتوانی در زندگی پیشرفت کنی
مگر غمها و اشتباهات گذشته را رها نکنی
The brightest future will always be based on a forgotten past
You can"t go forward in life until
You let go of your past failures and heartaches
وقتی که به دنیا آمدی، تو گریه می کردی
و اطرافیانت لبخند به لب داشتند
آنگونه باش که در پایان زندگی
تو تنها کسی باشی که لبخند بر لب داری
و اطرافیانت گریه می کنند
When you were born, you were crying
And everyone around you was smiling
Live your life so at the end
You’re the one who is smiling and everyone
Around you is crying
لطفاً این پیام را به کسانی بفرست
که برایت ارزشی دارند (همان طور که من این کار را کردم)
به کسانی که به طرق مختلف در زندگیت تأثیر داشته اند
به کسانی که وقتی نیاز داشتی لبخند به لبانت نشاندند
به آنهایی که وقتی واقعاً ناامید بودی
دریچه های نور را نشانت دادند
به کسانی که به دوستی با آنها ارج می گذاری
و به آنهایی که در زندگیت بسیار پرمعنا هستند
Please send this message to those people
(Who mean something to you (I JUST DID
To those who have touched your life in one way or another
To those who make you smile when you really need it
To those who make you see the
Brighter side of things when you are really down
To those whose friendship you appreciate
To those who are so meaningful in your life

Don"t count the years, count the memories

سالها را نشمار، خاطرات را بشمار




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 1:31 عصر


قربانی عشق

 

 
 
 
 
 

صدای پای عید می آید
عید قربان پاک ترین عیدها ست

 

عید سر سپردگی و بندگی است


عید بر آمدن انسانی نو

 

از خاکسترهای خویشتن خویش است
عید قربان عید نزدیک شدن

 

دلهایی است که به قرب الهی رسیده اند
عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است

 

 
 
 
Iran Eshgh
 
 
 
عید قربان، یعنى  گذشتن از همه وابستگى ها به عشق "مهربان ترین".
 
 
 

http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/labbayk/gol2.gif

 

 
 

خواستند سرش را ببرند
خودش این را می دانست .
او معنی کاسه آب و چاقو را می فهمید .
با مادرش هم همین کار را کردند . آبش دادند و سرش را بریدند .

 

ترسیده بود . گردنش را گرفته بودند و می کشیدند .
قلب قرمزش تند تند میزد . کمک می خواست .

 

فریاد میزد و صدایش تا آسمان هفتم بالا می رفت .
خدا فرشته ای فرستاد تا گوسفند بی تاب را آرام کند .

 


فرشته آمد و نوازشش کرد و گفت : چقدر قشنگ است این که قرار است خودت را ببخشی تا زندگی باز هم ادامه پیدا کند  آدم ها سپاسگزار توان و قوت قدم هایشان از توست .

تاب و توانشان هم .

 

تو به قلب هایشان کمک میکنی تا بهتر بتپد ، قلب هایی که می توانند عشق بورزند .
پس مرگ تو ، به عشق کمک می کند .

 

 

تو کمک میکنی تا آدم امانت بزرگی را که خدا برشانه های کوچکش گذاشته بر دوش کشد .

 

تو و گندم و نور ، تو پرنده و درخت همه کمک میکنید تا این چرخ بچرخد ،

 

 چرخی که نام آن زندگی است

 


گوسفند آرام شد و اجازه داد تا چاقو گلویش را ببوسد ...

 

 او قطره قطره بر خاک چکید ،
اما هر قطره اش خشنود بود ،

 

 زیرا به خدا ، به عشق ، به زندگی کمک کرده بود ...

 

 

عرفان نظرآهاری

 

Iran Eshgh

 

http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/labbayk/gol2.gif

 

 

نمایی زیبا از کعبه

 

 Iran Eshgh

 

Be Happy




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:33 عصر


ربان آبی

آموزگارى تصمیم گرفت که از دانش‌آموزان کلاسش به شیوه جالبى قدردانى کند.
او دانش‌آموزان را یکى‌یکى به جلوى کلاس می‌آورد و چگونگى اثرگذارى آن‌ها بر خودش را بازگو می‌کرد. آن گاه به سینه هر یک از آنان روبانى آبى رنگ می‌زد که روى آن با حروف طلایى نوشته شده بود: « من آدم تاثیرگذارى هستم.»
سپس آموزگار تصمیم گرفت که پروژه‌اى براى کلاس تعریف کند تا ببیند این کار از لحاظ پذیرش اجتماعى چه اثرى خواهد داشت.  آموزگار به هر دانش‌آموز سه روبان آبى اضافى داد و از آن‌ها خواست که در بیرون از مدرسه همین مراسم قدردانى را گسترش داده و نتایج کار را دنبال کنند و ببینند چه کسى از چه کسى قدردانى کرده است و پس از یک هفته گزارش کارشان را به کلاس ارائه نمایند. یکى از بچه‌ها به سراغ یکى از مدیران جوان شرکتى که در نزدیکى مدرسه بود رفت و از او به خاطر کمکى که در برنامه‌ریزى شغلى به وى کرده بود قدردانى کرد و یکى از روبان‌هاى آبى را به پیراهنش زد. و دو روبان دیگر را به او داد و گفت:  ما در حال انجام یک پروژه هستیم و از شما خواهش می‌کنم از اتاقتان بیرون بروید، کسى را پیدا کنید و از او با نصب روبان آبى به سینه‌اش قدردانى کنید.  مدیر جوان چند ساعت بعد به دفتر رییسش که به بدرفتارى با کارمندان زیر دستش شهرت داشت رفت و به او گفت که صمیمانه او را به خاطر نبوغ کاری‌اش تحسین می‌کند.  رییس ابتدا خیلى متعجب شد آن گاه مدیر جوان از او اجازه گرفت که اگر روبان آبى را می‌پذیرد به او اجازه دهد تا آن را بر روى سینه‌اش بچسباند.
رییس گفت: البته که می‌پذیرم. مدیر جوان یکى از روبان‌هاى آبى را روى یقه کت رییسش، درست بالاى قلب او، چسباند و سپس آخرین روبان را به او داد و گفت:لطفاً این روبان اضافى را بگیرید و به همین ترتیب از فرد دیگرى قدردانى کنید.  مدیر جوان به رییسش گفت پسر جوانى که این روبان آبى را به من داد گفت که در حال انجام یک پروژه درسى است و آن‌ها می‌خواهند این مراسم روبان زنى را گسترش دهند و ببینند چه اثرى روى مردم می‌گذارد.
آن شب، رییس شرکت به خانه آمد و در کنار پسر 14 ساله‌اش نشست و به او گفت: امروز یک اتفاق باور نکردنى براى من افتاد. من دردفترم بودم که یکى از کارمندانم وارد شد و به من گفت که مرا تحسین می‌کند و به خاطر نبوغ کاری‌ام، روبانى آبى به من داد.  می‌توانى تصور کنی؟  او فکر می‌کند که من یک نابغه هستم!  او سپس آن روبان آبى را به سینه‌ام چسباند که روى آن نوشته شده بود: «من آدم تاثیرگذارى هستم.»
سپس ادامه داد: او به من یک روبان اضافى هم داد و از من خواست به وسیله آن از کس دیگرى قدردانى کنم. هنگامى که داشتم به سمت خانه می‌آمدم، به این فکر می‌کردم که این روبان را به چه کسى بدهم و به فکر تو افتادم. من می‌خواهم از تو قدردانى کنم.  مشغله کارى من بسیار زیاد است و وقتى شب‌ها به خانه می‌آیم توجه زیادى به تو نمی‌کنم. من به خاطر نمرات درسی‌ات که زیاد خوب نیستند و به خاطر اتاق خوابت که همیشه نامرتب و کثیف است، سر تو فریاد می‌کشم.
امّا امشب، می‌خواهم کنارت بنشینم و به تو بگویم که چقدر برایم عزیزى و مى‌خواهم بدانى که تو بر روى زندگى من تاثیرگذار بوده‌اى.  تو در کنار مادرت، مهم‌ترین افراد در زندگى من هستید. تو فرزند خیلى خوبى هستى و من دوستت دارم.
آن گاه روبان آبى را به پسرش داد.  پسر که کاملاً شگفت زده شده بود به گریه افتاد. نمی‌توانست جلوى گریه‌اش را بگیرد. تمام بدنش می‌لرزید. او به پدرش نگاه کرد و با صداى لرزان گفت:  « پدر، امشب قبل از این که به خانه بیایى، من در اتاقم نشسته بودم و نامه‌اى براى تو و مامان نوشتم و برایتان توضیح دادم که چرا به زندگیم خاتمه دادم و از شما خواستم مرا ببخشید.»
من می‌خواستم امشب پس از آن که شما خوابیدید، خودکشى کنم. من اصلاً فکر نمی‌کردم که وجود من برایتان اهمیتى داشته باشد. نامه‌ام بالا در اتاقم است.. پدرش از پله‌ها بالا رفت و نامه پرسوز و گداز پسرش را پیدا کرد.  فردا که رییس به اداره آمد، آدم دیگرى شده بود. او دیگر سر کارمندان غر نمی‌زد و طورى رفتار می‌کرد که همه کارمندان بفهمند که چقدر بر روى او تاثیرگذار بوده‌اند.
 مدیر جوان به بسیارى از نوجوانان دیگر در برنامه‌ریزى شغلى کمک کرد... یکى از آن‌ها پسر رییسش بود و همیشه به آن‌ها می‌گفت که آن‌ها در زندگى او تاثیرگذار بوده‌اند. 
و به علاوه، بچه‌هاى کلاس ، درس با ارزشى آموختند:

« انسان در هر شرایط و وضعیتى می‌تواندتاثیرگذار باشد. »

همین امروز از کسانی که بر زندگی شما تاثیر مثبت گذاشته‌اند قدردانی کنید.  یادتان نرود که روبان آبی را از طریق ایمیل هم
می‌توان فرستاد!  من این روبان آبی را همراه با این روایت به همه کسانی که روی زندگیم تاثیر گذاشتند و با مهربانی درس های بزرگ زندگی را به من دادند تقدیم می کنم.




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:31 عصر


عـــشـــق هـرگـز نمی میرد ! ...

در ژاپن سگ معروفی با نام هاچیکو به دنیا آمد که زندگی و منش او به افسانه ای از یاد نرفتنی بدل گشت.
هاچیکو سگ سفید نری از نژاد آکیتا که در اوداته ژاپن در نوامبر سال 
???? به دنیا آمد.

زمانی که هاچیکو دو ماه داشت بوسیل? قطار اوداته به توکیو فرستاده شد و زمانی که به ایستگاه شیبوئی میرسید قفس حمل آن از روی باربر به پائین می افتد و آدرسی که قرار بود هاچیکو به آنجا برود گم می شود و او از قفس بیرون آمده و تنها در ایستگاه به این سو و آن سو میرود در همین زمان یکی از مسافران هاچیکو را پیدا کرده و با خود به منزل میبرد و به نگهداری از او می پردازد.

این فرد پرفسور دانشگاه توکیو دکتر شابرو اوئنو بود.
پرفسور به قدری به این سگ دلبسته می شود که بیشتر وقت خود را به نگهداری از این سگ اختصاص می دهد.
دور گردن هاچیکو قلاده ای بود که روی آن عدد 
نوشته شده بود (عدد هشت در زبان ژاپنی هاچی بیان می شود و نماد شانس و موفقیت است) و پرفسور نام اورا هاچیکو می گذارد.

منزل پرفسور در حوم? شهر توکیو قرار داشت و هر روز برای رفتن به دانشگاه به ایستگاه قطار شیبوئی میرفت و ساعت 
?برمی گشت.
هاچیکو یک روز به دنبال پرفسور به ایستگاه می آید و هرچه شابر از او می خواهد که به خانه برگرداند هاچیکو نمیرود و او مجبور می شوند که خود هاچیکو را به منزل برساند و از قطار آن روز جا می ماند.

در زمان بازگشت از دانشگاه با تعجب می بیند هاچیکو روبروی در ورودی ایستگاه به انتظارش نشسته و با هم به خانه برمیگردند از آن تاریخ به بعد هرروز هاچیکو و پرفسور باهم به ایستگاه قطار میرفتند و ساعت 
? هاچیکو جلوی در ایستگاه منتظر بازگشت او می ماند، تمام فروشندگان و حتی مسافران هاچیکو را می شناختند و با تعجب به این رابطه دوستانه نگاه میکردند.

در سال 
???? دکتر شابرو اوئنو در سر کلاس درس بر اثر سکت? قلبی از دنیا میرود، آن روز هاچیکو که ?? ماه داشت تا شب روبروی در ایستگاه به انتظار صاحبش می نشیند و خانواد? پرفسور به دونبالش آمده و به خانه میبرندش اما روز بعد نیز مثل گذشته هاچیکو به ایستگاه رفته و به منتظر بازگشت صاحبش می ماند و هربار که خانواد? پرفسور جلوی رفتنش را می گرفتند هاچیکو فرار میکرد و به هر طریقی بود خود را راس ساعت ? به ایستگاه میرساند.

این رفتار هاچیکو خبرنگاران و افراد زیادی را به ایستگاه شیبوئی می کشاند، و در روزنامه ها اخبار زیادی دربار? او نوشته می شد و همه میخواستند از نزدیک با این سگ باوفا آشنا شوند.

هاچیکو خانواد? پرفسور را ترک کرد و شبها در زیر قطار فرسوده ای میخوابید، فروشندگان و مسافران برایش غذا می آوردند و او 
? سال هر بعد از ظهر روبروی در ایستگاه منتظر بازگشت صاحب عزیزش میماند و در هیچ شرایطی از این انتظار دلسرد نشد و تا زمان مرگش در مارچ ???? در سن ??سال ماهگی منتظر صاحب مورد علاقه اش باقی ماند.

 

وفاداری هاچیکو در سراسر ژاپن پیچید و در سال ???? تندیس یادبودی روبروی در ایستگاه قطار شیبوئی از او ساخته شد.
تا امروز تندیس برنزی هاچیکو همچنان در ایستگاه شیبوئی منتظر بازگشت پرفسور است.
در زمان جنگ جهانی دوم تندیس تخریب شد و در سال 
???? دوباره تندیس جدیدی از هاچیکو در وعدگاه همیشگیش بنا شد، اگرچه این بنا حالت ایستاده داشت و به زیبایی تندیس اول نبود اما یادبودی بود از وفاداری و عشق زیبای هاچیکو برای مردم ژاپن؛ در سال ???? تندیس دیگری از هاچیکو همراه با خانواده ای که هرگز، انتظار و عشق اجاز? داشتنش را به او نداده بود در اوداته روبروی زادگاه هاش بنا شد.

آقای جیتارو ناکاگاوا رئیس جمهور ژاپن انجمن برای حفظ و پرورش نژاد آکیتا به وجود آورد وتندیسی به یادبود هاچیکو بنا نهاد.
و این داستان حقیقی و باورنکردنی از وفاداری بی حد سگی است که ثابت کرد عشق هرگز نمیمیرد و هیچگاه فراموش نخواهد شد.




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:31 عصر


زیباترین لباس های عروس 2010 ایتالیایی

زیباترین لباس های عروس 2010 ایتالیایی


 Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 


 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !

 

 

 

Iran Eshgh Group !




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:30 عصر


Girls in the seasons

Girls in the seasons

 

 

 

Photographer Ilya Rashap

shows us wonderful gallery of girls, colored with the seasons.

 Looks to me like he is trying to tell us that every season is

 beautiful, and that this beauty should cherish and preserve.

Enjoy.

 

Iran Eshgh

 

Iran Eshgh

 

Iran Eshgh

 

Iran Eshgh

 

Iran Eshgh

 

Iran Eshgh

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

 

Iran Eshgh

 

Iran Eshgh

 

Iran Eshgh

 

Iran Eshgh

 

Iran Eshgh

 

Iran Eshgh

 

Iran Eshgh

 

Be Happy




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:28 عصر


سوژه های خنده دار

Iran Eshgh Group !

 

 

راحت میشم

 

Iran Eshgh Group !

 

حجابت منو کشته

 

Iran Eshgh Group !

 

اینطوری عروس خانم را تحویل میگیرن

 

Iran Eshgh Group !

 

 همین کارها را میکنید که همیشه آب دریا کف داره دیگه

 

Iran Eshgh Group !

ابتکار جالب با یه بطری آب اینو میگن مخ

Iran Eshgh Group !

به روزترین آیفون دنیا

Iran Eshgh Group !

از دست این دزدها که به فرغون هم رحم نمیکنن

Iran Eshgh Group !

عشق است این سواد

Iran Eshgh Group !

به به چقدر به فکر مسافرین هستن - هنوز بلد نیست بنویسن ابتلا به بیماری - بجاش نوشتن ابطال - اما شما ناراحت نشید - باور کنید دکتراشون خوبن - با سوادن

Iran Eshgh Group !

یه با سواد دیگه

Iran Eshgh Group !

حالا هی رعایت نکنید تا زلزله بیاد هممون بمیرم انشالله

Iran Eshgh Group !

نه دیگه الان نزدیک عید قربونه گوسفند نرخش رفته بالا

Iran Eshgh Group !

ای بابا این کارت سوخت همه را از هم دور کرده ها

Iran Eshgh Group !

بفرمائید نوش جان کنید




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:25 عصر


داستان قشنگترین قلب دنیا به روایت تصویر

 

Iran Eshgh
 

 

Iran Eshgh
 

 

Iran Eshgh
 

 

Iran Eshgh
 

 

Iran Eshgh
 

 

 Iran Eshgh
 

 

Iran Eshgh
 

 

 Iran Eshgh
 

 

Iran Eshgh
 

دوستان گرامی این تصاویر خود بیانگر داستانی زیبا و کمی غم انگیز بودند

اگر دیدنشان داستان یا شعری در یاد وخاطرشما زنده کرد

خوشحال میشم که به ایمیلم بفرستید

 

*****************

*****************

 

 

وقتی بانوی اول آمریکا حجاب میگذارد

 

تصاویری از میشل در سفر اخیرخود به همراه همسرش باراک اوباما به کشور مسلمان اندونزی

 

 

Iran Eshgh

 

Iran Eshgh

 

Iran Eshgh

بیخود نیست همه دوستش دارند




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:24 عصر


اسکناس 100 یوروئی

اسکناس 100 یوروئی

درست هنگامی است که همه در یک بدهکاری بسر می برند و هر کدام برمنبای اعتبارشان زندگی را گذران می کنند.

ناگهان، یک مرد بسیار ثروتمندی وارد شهر می شود.

او وارد تنها هتلی که در این ساحل است می شود، اسکناس 100 یوروئی را روی پیشخوان هتل میگذارد
و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا می رود.

صاحب هتل اسکناس 100 یوروئی را برمیدارد و در این فاصله می رود و بدهی خودش را به قصاب می پردازد.

قصاب اسکناس 100 یوروئی را برمیدارد و با عجله به مزرعه پرورش خوک می رود و بدهی خود را به او می پردازد.

مزرعه دار، اسکناس 100 یوروئی را با شتاب برای پرداخت بدهی اش به تامین کننده خوراک دام و سوخت میدهد.

تامین کننده سوخت و خوراک دام برای پرداخت بدهی خود اسکناس 100 یوروئی را با شتاب به داروغه شهر که به او بدهکار بود میبرد.

داروغه اسکناس را با شتاب به هتل می آورد زیرا او به صاحب هتل بدهکار بود چون هنگامیکه دوست خودش

 

را یکشب به هتل آورد اتاق را به اعتبار کرایه کرده بود تا بعدا پولش را بپردازد.

حالا هتل دار اسکناس را روی پیشخوان گذاشته است.

در این هنگام توریست ثروتمند پس از بازدید اتاق های هتل برمیگردد و اسکناس 100 یوروئی خود را برمیدارد

 

و می گوید از اتاق ها خوشش نیامد و شهر را ترک می کند.

در این پروسه هیچکس صاحب پول نشده است.
ولی بهر حال همه شهروندان در این هنگامه بدهی بهم ندارند همه بدهی هایشان را پرداخته اند و با
یک انتظار خوشبینانه ای به آینده نگاه می کنند.

خوب است بدانید، که دولت انگلستان ازآغاز تا کنون در طول دوره موجودیتش، به این نحو معامله می کند!!!!




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 10:23 عصر