سه شنبه 89/4/22

روحم آبستن است
نوشتم...
......
……..
..
…………..
...
.........
..
………………………….
….
.
نوشتم و کســــی نتوانست بخواند...
نوشتم و نوشته هایم عذابم میدهد...
نوشته بودم روحــــم ابستن است...
نوشته بودم درد زایمان زیاد است و طاقـــتم کم...
آه تو که درک نمیکنی...
تو که روحت ابستن نـــشده...
شاید هم شده و در نــطفه خفه اش کردی...
اما من جــــرات ندارم...
جرات تنهایی و رهایی از هســــتی را
ندارم...ندارم...
گذشت...
..
.
......
...
.............
اما...اما من هم...
مــ ـ ـ ــــن هــ م...
همه را خط زدم...
نوشته هایم را میگویم...
ذهنم را...
خط خطی کردم...
با نـــوک مدادم...
کیسه اب روحــــم را پاره کردم...
آه خیس شدم...
تهی شدم...
افکارم همه خیس شدن...
جنین روحم ســـقط شد...
درد دارم...امــــا
حالا دست به کار میشوم...
آرام آرام ...دوباره خواهــــم ساخت...
افکار مـــــچاله و خیس شده ام را دوباره شکل
میدهم...
این بارفــــضای بیشتری برای باورهایم خواهم
گذاشت...
کاری خواهم کرد که اگر دوباره روحم ابستن شد...
از جنینم
......
……..
..
…………..
...
.........
..
………………………….
….
.
نوشتم و کســــی نتوانست بخواند...
نوشتم و نوشته هایم عذابم میدهد...
نوشته بودم روحــــم ابستن است...
نوشته بودم درد زایمان زیاد است و طاقـــتم کم...
آه تو که درک نمیکنی...
تو که روحت ابستن نـــشده...
شاید هم شده و در نــطفه خفه اش کردی...
اما من جــــرات ندارم...
جرات تنهایی و رهایی از هســــتی را
ندارم...ندارم...
گذشت...
..
.
......
...
.............
اما...اما من هم...
مــ ـ ـ ــــن هــ م...
همه را خط زدم...
نوشته هایم را میگویم...
ذهنم را...
خط خطی کردم...
با نـــوک مدادم...
کیسه اب روحــــم را پاره کردم...
آه خیس شدم...
تهی شدم...
افکارم همه خیس شدن...
جنین روحم ســـقط شد...
درد دارم...امــــا
حالا دست به کار میشوم...
آرام آرام ...دوباره خواهــــم ساخت...
افکار مـــــچاله و خیس شده ام را دوباره شکل
میدهم...
این بارفــــضای بیشتری برای باورهایم خواهم
گذاشت...
کاری خواهم کرد که اگر دوباره روحم ابستن شد...
از جنینم
چــندشم نشود و با عشق حفظش کنم...
آه...
باز هم نتوانستم به تـــــــو بفهمانم که چطور
روحم ابستن شد...
باز هم نتوانستم به تـــــــو بفهمانم که چطور
روحم ابستن شد...
| [ کلمات کلیدی ] :