چهارشنبه 90/9/2
![](http://themeupload.theme-designer.com/43/image/6.gif)
![](http://rvms.nbed.nb.ca/rvsvf/images/winners_2004/Best%20People%20Photograph%20and%20Best%20Photograph%20in%20High%20School.jpg)
همیشه خوابها
از ارتفاع ساده لوحی خود پرت می شوند و می میرند .
من شبدر چهار پری را می بویم
که روی گور مفاهیم کهنه روییده ست
آیا زنی که در کفن انتظار و عصمت خود خاک شد جوانی من بود ؟
آیا دوباره من از پله های کنجکاوی خود بالا خواهم رفت
تا به خدای خوب ، که در پشت بام خانه قدم می زند سلام بگویم ؟
حس می کنم که وقت گذشته است
حس می کنم که (( لحظه )) ، سهم من از برگ های تاریخ است
حس می کنم که میز فاصله کاذبی ست در میان گیسوان
من و دست های این غریبه غمگین
حرفی به من بزن
(( آیا کسی که مهربانی یک جسم زنده را به تو می بخشد
جز درک حس زنده بودن از تو چه می خواهد ؟
حرفی به من بزن
من در پناه پنجره ام
با آفتاب رابطه دارم .
من چشم میگذارم و تو قایم میشوی
من هنوز روزها را میشمارم
تو پیدا نمیشوی
یا من بازی را بلد نیستم
یا تو جر زدی . . .
من هنوز روزها را میشمارم
تو پیدا نمیشوی
یا من بازی را بلد نیستم
یا تو جر زدی . . .
![](http://upload98.com/images/0zy57uxtdy9blgzlwgqa.jpg)
| [ کلمات کلیدی ] :