جمعه 90/6/4
عشق رسیدن به درکی چنان کامل است که خود را از آن دیگری بدانی و او را بپذیری
آنگونه که هست ....
نه آنگونه که تو می پنداری ...
این نگهبان سکوت
شمع جمعیت تنهایی
راهب معبد خاموشی ها
حاجب درگه نومیدی ها
سالک راه فراموشی ها
چشم به راه پیامی پیکی
گرمی بازوی مهری نیست
خفته در سردی آغوش پرآرامش یاس
که نه بیدار شود از نفس گرم امید
سرنهاده به بالین شبی
که فریبش ندهد عشوه ی خونین سحر
ای پرستو برگرد!
ای پرستو که پیام آور فروردینی
بگریز از من از من بگریز!
باغ پژمرده پامال زمستانها
چشم به راه بهاری نیست
گرد آشوبگر خلوت این صحرا
گردبادی است سیه گرد سواری نیست...
----------
کسی که عشق رهایش می کند ( بودن )ایست که نمی داند چگونه باید باشد ؟ و چه دردیست بلاتکلیفی میان (وجود ) و (عدم)!!
جوهری که هویت خویش را نیافته است جوهر رنج است .کسی که با (خود)نیز نیست!
چه تنهایی سختی..
| [ کلمات کلیدی ] :