اگر دوست ندارید صحبت کنید ، خاموش باشید . حتی یک کلمه نیز نگویید و اصلا نگران نباشید که مردم درباره ی شما چه فکر می کنند . اگر آنها فکر می کنند احمق شده اید ، قبول کنید و از این حماقت لذت ببرید !
افرادی هستند که همین طور به حرف زدن ادامه می دهند . در حالی که حتی نمی دانند درباره ی چه و چرا صحبت می کنند . آنها به حرف زدن ادامه می دهند ؛ چون نمی توانند متوقف شوند . اگر از چرندیاتی که از ذهنتان گذر می کند ، اندکی آگاه شوید و بدانید که واقعاً چیزی برای گفتن وجود ندارد ، در سخن گفتن تردید می کنید .
ابتدا اینطور به نظر می رسد که ظرفیت ارتباط برقرار کردن را از دست داده اید ، ولی چنین نیست . در واقع مردم برای برقراری ارتباط سخن نمی گویند . آنها برای فرار از ارتباط واقعی ، حرف می زنند . با خاموش ماندن ، صبر کردن و تحمیل نکردن چیزی به زودی قادر خواهید بود معنای ارتباط واقعی را درک کنید . درباره ی سکوت نگران نباشید . به این دلیل نگران سکوت هستید که همه ی جامعه در حال حرف زدن است و شما هراس دارید که مبادا دیگر نتوانید سخن بگویید . نگران نباشید ؛ زیرا سکوت زبان خداوند است و اگر درک کنید که سکوت واقعاً چیست ، چیزی پر ارزش برای گفتن خواهید داشت .
اگر در سکوت خود عمیق شوید ، کلامتان برای اولین بار معنایی راستین خواهد یافت و دیگر تنها کلماتی تو خالی نخواهد بود ، بلکه شکوه درونی تان را بیان می کند
زندگی در کنترل شما نیست . می توانید از آن لذت ببرید ، اما نمی توانید آن را کنترل کنید . می توانید زندگی کنید ، اما نمی توانید زندگی را کنترل کنید . می توانید دست افشانی کنید اما نمی توانید زندگی را کنترل کنید .
معمولاً می گوییم که نفس می کشیم ، اما این موضوع درست نیست ؛ زیرا این زندگی است که ما را تنفس می کند . پیوسته تصور می کنیم که ما فاعل هستیم و همین نکته سرآغاز تمام مشکلات است . وقتی خود را کنترل کنید ، به زندگی اجازه نمی دهید اتفاق افتد . شرایط زیادی قائل می شوید و زندگی نمی تواند همه ی آنها را رعایت کند . زندگی زمانی برای شما اتفاق می افتد که آن را بی قید و شرط بپذیرید ؛ آماده ی خوشامد گویی به آن ، در هر صورت و شکلی هستید . شخصی که بسیار کنترل می کند ، همیشه می خواهد زندگی شکل خاصی بگیرد و شرایط خاصی داشته باشد ، ولی زندگی اهمیتی نمی دهد و فقط از کنار چنین افرادی عبور می کند .
هرچه زودتر از محدوده ی کنترل ها خارج شوید ، بهتر است ؛ زیرا تمام کنترل ها از ذهن ناشی می شود و وجود شما بسیار برتر و بزرگتر از ذهن است . یک قسمت کوچک از وجودتان سعی می کند مسلط شود و همه چیز را دیکته کند . زندگی ادامه می یابد و شما را پشت سر می گذارد . آنگاه نومید می شوید . منطق ذهن می گوید : « نگاه کن . تو زندگی را خوب کنترل نکردی . برای همین است که بازنده شدی . پس بیشتر کنترل کن . »
حقیقت ، درست عکس این نکته است ؛ مردم چیزهای زیادی را به سبب کنترل بیش از حد ، از دست می دهند . مثل یک رود وحشی باشید و آنگاه دیگر نمی توانید خیلی رویا ببافید ، خیال بافی کنید یا حتی امید داشته باشید ؛ زیرا همه چیز همین جا ، کنار شما و در دسترس شماست . کافی است دست دراز کنید . با مشت بسته زندگی نکنید ؛ زیرا این کار کنترل کردن زندگی است . با دست های باز زندگی کنید . تمام آسمان از آن شماست . کمتر از این نخواهید
| [ کلمات کلیدی ] :