آن مرد از دنیا رفت و وارد دروازه های بهشت شد و نگهبان از او پرسید، "تو باید نامت را بر روی کوهستان طلایی بنویسی. ولی تنها برو، هیچکس را با خودت نبر."
او گفت، "چرا؟ من دوست دارم چند نفر از دوستانم را که قبل از من مرده اند با خودم ببرم وگرنه امضاکردن روی آن کوهستان چه لذتی دارد؟ هیچکس تو را تماشا نمی کند، هیچکس هرگز نخواهد دانست که در آنجا امضا کرده ای." نگهبان گفت، "به من گوش بده. من مدت هاست که این شغل را دارم... قبل از من پدرم در این مقام بوده و این شغل موروثی ما است. و این توصیه به هر کس که برای امضاکردن رفته داده شده است. و همه خواهان همان چیزی بوده اند که تو می خواهی. و پس از آن، همگی از ما تشکر کرده اند که «خیلی از لطف شما ممنونیم که نگذاشتید کسی را با خودمان ببریم.» پس لطفاً تنها برو."
او با اکراه پیش رفت و نگهبان کوهستان درها را باز کرد و گفت، "مشکلی هست. کوهستان پر از نام شده است. جایی وجود ندارد. و این تنها در مورد تو نیست. قبل از من پدرم در اینجا بوده و پیش از او پدرش در اینجا بوده. این شغل فامیلی ما است. و من شنیده ام که قرن هاست که چنین بوده است و کوهستان جای خالی ندارد. بنابراین، هروقت شخص تازه واردی می رسد، باید اول نامی را پاک کند و به جای آن، نام خودش را بنویسد. راه دیگری وجود ندارد، جایی نیست." آنوقت او دریافت که چه خوب شد کسی را همراهش نیاورده است که این را ببیند. کوهستانی بزرگ و حتی یک جای کوچک هم برای نام او وجود ندارد. ولی او می باید مردی فهیم بوده باشد. به دروازه بان گفت، "من نام کسی را پاک نخواهم کرد، زیرا فایده اش چیست؟ فردا کسی می آید و نام مرا پاک می کند و نام خودش را می نویسد. این بی فایده است. بنابراین چاکراواتین بودن من عبث است و من می پنداشتم که فقط گاهی اوقات چنین اتفاقی می افتد. من اشتباه می کردم. تمامی این کوهستان پر از نام فاتحان دنیاست."
زندگیت بسیار کوتاه است. نگران احترام و آبرو نباش، نگران افتخار و اینکه دیگران چه می گویند نباش. فقط به انرژی خودت گوش بده و از آن پیروی کن. من این را شهامت می خوانم. لذت ببر و عشق بورز و اگر بتوانی با تمامیت عشق بورزی و لذت ببری امکان دارد که روزی به ورای حواس جسمانی بروی و به نقطه ای از هشیاری برسی که تمام انرژی تو به شعله ای از آگاهی تبدیل گردد ، تمام لذات جسمی ات، تمام شهوات، تمام عشقت، همه چیزت ، به آن شعله تبدیل شود که به آن شعله، اشراق و بیداری می گویند: شعله ای که برای همیشه در کائنات باقی می ماند، بدون اینکه شکلی دیگر بگیرد، زیرا تمامی امکانات تبدیل شدن را مصرف کرده است.
مردم بارها و بارها در همان سطح به دنیا باز می گردند. این شرافتی ندارد.اگر با تمامیت زندگی کنی، فقط یک بار کافی است.
پس ویوک، تو با حسادت خودت بسیار خوب رفتار کردی. اینک آن انرژی تخلیه شده است ، زیرا تو وارد حسادت نشدی. وگرنه آن حسادت تو را می سوزاند، زخمی ات می کرد، تو را غمزده می کرد، به تو آسیب می زد و دیگران را نیز مسموم می ساخت ، زیرا ما چنان که می پنداریم، جدا نیستیم. ما در عمق بسیار به هم پیوند داریم و به ویژه در اینجا با من. شما بیشتر و بیشتر به یکدیگر پیوند می خورید. تفاوت ها ازبین می روند، کسی اهمیت نمی دهد که چه مذهبی داری، از چه ملیتی هستی، هیچ مانعی باقی نمی ماند.
مردم به هم نزدیک تر و نزدیک تر می شوند. این یعنی که آنان از هم تاثیر می پذیرند. اگر یکی بیمار شود، اندوهگین شود آنوقت دیگران نیز هریک به نوعی تحت تاثیر قرار
می گیرند. اگر کسی شادمان باشد ، برقصد، آواز بخواند و گیتارش را بنوازد ، آنوقت دیگران نیز در قلبشان ترانه ای را احساس می کنند و من می خواهم که شما بیش از پیش به هم نزدیک باشید، تقریباً همچون یک روح در بدن های مختلف.
تو سال ها بود که با حسادت مبارزه می کرده ای. اینک آن کلید را یافته ای. باردیگر، اگر حسادت آمد، بی درنگ آن را بگیر و همانطور که با دشمن شماره یک خودت رفتار کردی، می توانی با تمام دشمنانی که به ذهنت می آیند رفتار کنی. آن ها دشمنان کوچکتری هستند، حتی زودتر ازبین می روند، آن ها آنقدر انرژی ندارند.
ولی اگر انرژی باقی بماند، آنوقت مشکلات حتماً ظهور خواهند کرد ، با این انرژی چه می کنی؟ تاکنون آن انرژی توسط حسادت مصرف و مکیده می شد. اینک در تمام بدنت پخش شده است. احساس لذت و عشق بیشتری می کنی. و تو، تاکنون، به نوعی خشک بوده ای، همیشه خودت را قدری از مردم دور نگه می داشتی.
این تقصیر تو نیست، این مصیبت تمام انگلستان است! پس این انگلیسی بودن را نیز دور بینداز. فقط انسان باش و منتظر نمان، زیرا اگر آن انرژی بیان نشود، تولید مشکل می کند. آن را بیان کن ، برقص، آواز بخوان، عشق بورز، هرچیزی که به نظرت آمد، انجامش بده.
| [ کلمات کلیدی ] :