سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
دل به دریا بزن
 زندگی کردن دل و جرات می خواهد . آدمهای ترسو فقط نفس می کشند ، زندگی نمی کنند ، چرا که بیم و دلهره بر زندگی آنها حکمفرماست ، و زندگی ای که ترس در آن جای داشته باشد ، از مرگ بدتر است . چنین آدمهایی در حالت پارانویا بسر می برند و از همه چیز می ترسند ؛ نه فقط از چیزهای واقعی ، بلکه از چیزهای خیالی و غیر واقعی هم واهمه دارند . از جهنم می ترسند ، از ارواح می ترسند ، از خدا می ترسند ؛ آنها از هزار و یک چیز که زاییده ی خیال خودشان یا دیگران است می ترسند . در نهایت ترس طوری در زندگی آنها رخنه و رشد می کند که زندگی برایشان غیرممکن می شود .
    زندگی کار آدمهای با شهامت است . اولین اصلی که در زندگی باید فرا گرفت ، جرات و شجاعت است . با وجود همه ی ترسها و دلهره ها ، آدم باید به زندگی بپردازد . حالا چرا شهامت برای زندگی کردن لازم است ؟ برای اینکه زندگی ، فی نفسه نا امن و بی ثبات است . اگر همیشه نگران امنیت و آسایش خاطر باشی ، در حقیقت خود را در زندانی که با دستان خودت برای خویش ساخته ای محبوس می کنی . چنین مکانی شاید امن باشد ، ولی قطعاً زنده نیست ، در آن از ماجراجویی و سرمستی خبری نیست .
    زندگی عبارت است از اکتشاف ، سفر به ناشناخته ها ، دست پیش بردن به سوی ستاره ها ! شجاع باش و همه چیز را پیش پای زندگی قربانی کن ؛ چرا که هیچ چیز از زندگی با ارزش تر نیست . زندگی خود را وقف چیزهای پیش پا فاتاده مثل پول ، امنیت و آسایش خاطر نکن ؛ اینها ارزشی ندارند . آدمی بایستی زندگی را بغایت ممکن تجربه کند ، فقط در آن صورت است که شادی واقعی را تجربه می کند ، تنها در آن هنگام است که وفور نعمت و برکت به وقوع می پیوندد .
    آنهایی که می خواهند طعم واقعی زندگی را بچشند ، بایستی دل به دریا بزنند ، بایستی قدم به وادی نا شناخته ها بگذارند . بنیادی ترین درسی که بایستی در این راه فرا گرفت ، این است : خانه ای وجود ندارد ، زندگی همچون زیارت است ? بدون آغاز ، بدون پایان . البته جاهایی هستند که می توانی استراحت کنی ، ولی آنها به مثابه ی استراحتگاه های شبانه هستند و صبح که سر زد ، باید مجدداً به راه بیفتی . زندگی جنبشی است مستمر که هیچ گاه به پایان نمی رسد ، زندگی جاودان است .
    شروع و پایان ، ویژگی مرگ است .
    ولی تو مرگ نیستی ؛ تو زندگی هستی .
    مرگ توهم است . این مردم هستند که به مرگ موجودیت می بخشند ، برای اینکه در آرزوی امنیت هستند . آرزو برای امنیت و آسایش خاطر ، مرگ می آفریند ، آدم را از زندگی می ترساند ، انسان را در راه قدم نهادن به دنیای نا شناخته ها دچار شک و تردید می کند .
    تنها خوراک زندگی ، خطر کردن است . هرچه بیشتر ریسک کنی ، بیشتر زنده هستی . وقتی این موضوع را درک کردی که ریسک کردن بایستی نه از روی یاس و عجز ، بلکه از روی آگاهی و هشیاری درونی صورت پذیرد ، آنگاه از زیبایی محض امکاناتی که ریسک کردن پیش روی تو می گذارد به وجد می آیی .
    آدمی که بی خانمانی را از روی یاس و نومیدی قبول کند ، مطلب دستگیرش نشده است . اگزیستانسیالیسم هم در یک چنین جایی به بیراهه رفت . آنها خیلی به حقیقت نزدیک شده بودند ، همانقدر که بودا نزدیک شده بود ، ولی به بیراهه رفتند . بجای آنکه به سعادت و خوشی برسند ، از این که زندگی هیچ معنایی ندارد ، هیچ هدفی ندارد و هیچ امنیتی ندارد بسیار غمگین شدند . این تجربه آنها را بشدت تکان داد و متزلزل کرد .
    بودا هم به نتیجه ی مشابهی رسید ، ولی بجای اینکه غمگین شود ، خود را به دنیای ناشناخته ها سپرد . او همه ی موانع را پشت سر گذاشت . او زندگی را آنطور که هست پذیرفت . قبول کرد که طبیعت زندگی چنین است و دلیلی ندارد که انسان احساس یاس و نومیدی کند . او متوجه شد که عدم امنیت ، زندگی را زیبا می سازد ، برای اینکه مسیر کاوش و خلاقیت را به روی انسان می گشاید و از طریق آن انسان می تواند به تجربیاتی نو و شگرف نایل آید . اگر در زندگی همه چیز امن ، مطمئن و تضمین شده بود ، دیگر شور و هیجان و سماعی وجود نداشت .
    بودا با مشاهده ی اتفاقات غیر قابل باور و معجزه آسا در اطرافش به وجد می آمد و لذت می برد . عیسی همیشه به پیروانش می گفت : (( شاد باشید ، شاد باشید ، باز هم می گویم که شاد باشید . ))




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 1:24 صبح