سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
داستان عشق تلخ - لطفا نظر بدین

با سلام

امروز میخوام یه داستان واقعی و تلخ رو براتون تعریف کنم

داستانی که شاید آموزنده هم باشه

بهتر مثل تمومه قصه ها شروع کنم یکی بود یکی نبود یه روزی یه پسری بود که همیشه خوشحال و بشاش بود همیشه خوش و خرم بود اون دلش یه هم زبون میخواست یکی که باهاش حرف بزنه و باهاش درد دل خودش رو بهش بگه از قضا اون این موضوع رو به دختر خاله اش گفته بود اونهم یه روز بهش زنگ زد و گفت که اره یکی از دوستام که دختر خوب و مهربونی هست میتونه باهات دوست باشه و باهاش حرف بزنی و درد و دل کنی پسرک که تا حالا با کسی دوست نبود چیزی هم نمیدونست و برای بار اول بود که میخواست با یه دختر دوست بشه کلی دست و پاش رو گم کرده بود.




خلاصه اون تو یه روز
خدا به دختره زنگ زد و با هم شروع به حرف زدن کردن و این رابطه به خوبی شروع شد و
ادامه پیدا کرد تنها با هم صحبت میکردن و پسره از همیشه بیشتر خوشحال بود که
تونسته بود یه هم زبون خوب پیدا کنه ولی این رابطه که خوب پیش میرفت برای دختره
خوشایند نبود و دختره که میدید پسره خیلی دوستش داره و هر کاری واسش میکنه به فکر
افتاد که این رابطه رو یه جوری تموم کنه که تغصیر پسره بشه و با ناراحتی از هم جدا
بشن تا بتونه با کسی که بهتر از اون باشه دوست بشه این تا جای که میدونم خصلت
دخترای امروزی شده و بیشتر دخترا این جوری شدن البته نه همشون خلاصه یه برنامه ای
میریزه و به پسره میگه که پدرم مشکل داره اگه بفهمه من با تو هستم من رو میکشه و
الا تا آخر که دیگه نمیتونم باهات باشم و بیا با دوستم دوست شو که مثل من هست و از
این حرفا پسره که میبینه این دوستی دیگه نمیتونه ادامه پیدا کنه ولی هنوز دختره رو
دوست داره با اسرار زیاد دختره که دوستم مثل منه با دوسته دختره دوست میشه که یه
جوری با دختره در ارتباط باشه از طریق دوستش ولی این دوستی بیش از یه هفته طول
نمیکشه و تموم میشه بعدا پسره میفهمه که دختره به دختر خالش گفته متین من رو دوست
نداشته اون دلم رو شکونده نمیبخشمش و از این حرفا که تنها نشون بده که تو این
اتفاق دستی نداشته تا پشتش ناله و نفرینی نباشه خلاصه پسره دوباره میره سراغ دختره
چون فکر میکرده اون دوستش داره و دختره بر میگرده میگه نه تو منو ول کردی پسره هر
چی میگه بابا تو ازم خواستی اون بر میگرده میگه میخواستی قبول نکنی من داشتم
امتحانت میکردم از این حرفا و زیر بار نمیره و میگه من دیگه اون آدم صابق نیستم و
عوض شدم .

بالاخره این رابطه
تموم میشه ولی پسره همیشه به یاده دختره بود و هر از چند گاهی تماسی میگرفت با
دختره که شاید دل دختره به رحم بیاد و دوباره بشه دوستش و دختره هر بار به بهانه های مختلف اونو دور
میکرد و باهاش بد حرف میزد و اونو از خودش میروند ولی پسره از پشت پرده کارای
دختره خبر نداشت اون فکر میکرد که دختره خوبیه و قابل اطمینان در صورتی که بعد
جدای از اون با کسه دیگه ای دوست میشه برای مدت طولانی 2 سال ولی پسره بی خبر بوده
پسره هم تو این مدت برای اینکه بی احساسی دختره اذیتش نکنه و سعی کنه اونو فراموش
کنه میره که با کسه دیگه ای دوست بشه ولی هر بار یه اتفاقی میافته و دوستیش بهم
میخوره . تو این مدت پسره هم به دختره هر از چند گاهی زنگ میزد ولی بعد یه بار که
واقعا رفتار دختره به حدی بد میشه که پسره شماره دختره رو از زندگیش پاک میکنه تا
دیگه بهش زنگ نزنه .

بعد 4 سال یه روز یه
دختری به پسره زنگ میزنه و ادعا میکنه که دوست همون دخترست و اون دختره الان خیلی
دلش واسه تو تنگ شده و تو یه جمع دوستانه از تو گفته و خوشی های بودن با تو. بیا
دوباره بهش زنگ بزن ولی نگو که من بهت گفتم این ماجرا واسه 1 ماهه پیش شمارتو هم
از گوشیش برداشتم خودت بهش زنگ بزن و بهش بگو که دلت واسش تنگ شده اگه هنوز دوستش
داری بهش زنگ بزن حتما قبول میکنه پسره اول امتنا میکنه از انجام دادن این کار
دلیلش هم بد رفتاری های دختره با اون بوده ولی در نهایت بخاطر عشقی که تو دلش بعد
4 سال بزرگ شده بوده و رشد کرده بوده قبول میکنه .

روز 11 ماه خرداد اون
زنگ میزنه به دختره اول دختره مثل قبل باهاش حرف میزنه و میگه چرا بهش زنگ زده و
پسره میگه هنوز دوستش داره و میخواد باهاش باشه دختره هم بعد چند دقیقه حرف زدن
قبول میکنه و پسره فکر میکنه که این اتفاق واقعی بوده ولی دریغ از این که این ها
همه نقشه خود دختره بوده چطور دختری که با اون پسره این قدر بد حرف میزده به این
زودی آروم میشه و قبول میکنه که با اون باشه یه جای این قضیه درست نبود و پسره این
حدث رو زد ولی گذاشت رو حساب این که خوب دختره اونقدر دوستش داره که همچین برنامه
ای رو ریخته به هر حال دختره این رابطه به خوبی و خوشی شروع شد و ادامه پیدا کرد
بیشتر دخترا برای اینکه رابطشون به خوبی ادامه پیدا کنه تمام کارای که قبلا انجام
دادن با کیا بودن چیکارا کردن رو همرو قایم میکنن حتا قصم هم میخورن که با کسی
نبودن و بعضی ها هم همرو جمع میکنن و یکی میکنن و اونم یک هفته فقط یک هفته اونم
تلفنی اون دختره هم همرو به یه رابطه یک هفتهای تبدیل میکنه و به پسره میرسونه که
من دختره پاکی هستم و تنها با تو بودم و با کسه دیگه ای هم نبودم ولی پسره میگه به
دختره و دختره از این ماجرا استاده میکنه و همیشه بهش میگه که من همیشه به یادت
بودم به هیچ کسی نبودم ولی تو بودی و خوبی خودش رو به رخ پسره میکشه و دلیل بد
رفتاریاشم میزاره به حساب غرورش که نمیتونسته بزارتش زمین ولی هیچ کس از پشت پرده
خبر نداشت  جز خدا و خوده دختره و دوستش که
با اون این برنامه رو ریخته بودن این رابطه ادامه پیدا میکنه تا قول و قرار ازدواج
مادراشون خبر دار میشن و تبدیل به یه رابطه عاشقانه میشه همیشه مشکل هم سر راه این
رابطه ها قرار میگیره ولی پسره هر کاری که از دستش بر بیاد انجام میده تا این
رابطه به جای برسه ولی از بد روزگار دختره دوباره همون کاری رو میکنه که قبلان هم
یک بار با پسره کرده بوده در اوج خوشحالی  و امید به زندگی یه روز دختره بر میگرده میگه
اگه نشه سعی کن اتفاقی واست نیافته و شروع میکنه به حرفای نا امید کننده زدن از 4
ماه قبل اینکه بخواد رابطش رو تموم کنه مثل دفعه پیش پسره سریع میفهمه چون یه بار
این کار رو کرده بوده و ازش میخواد که این کار رو نکنه چون بهش قول داده دختره هم
بر میگرده میگه که در نهایت بی شرمی چیز خوردم که قول دادم اشتباه کردم و ..... و
یه روز اونو میزاره و میره با تمام خاطرات و دل شکسته و تنهای . بعد 9 ماه .

بعد پسره میفهمه که
پای کسه دیگه ای در میون بوده مثل تمام داستان های امروزی که به آسونی فقط به خاطر
پول یا هر چیز دیگه ای یه نفر رو له میکنن و ازش رد میشن فقط واسه رسیدن به خودخواهی
های خودش و بعد میفهمه که اون دختره که اینقدر ادعای پاکی و خوبی میکرده 2 سال با
یه پسره دیگه بوده همون زمان های که بد اخلاقی میکرده و بد رفتاری در اصل با یه
پسره دیگه بوده و وقتی ازش جدا شده سعی کرده به این پسره برسه و فهمید که اون بهش
خیانت کرده به خاطر رسیدن به کسی که به نظرش بهتر از پسره بوده. و این داستان
ادامه داره تا دل پسرای دیگه ای رو هم بشکونه به خاطر رسیدن به هدفش که یه زندگی
راحت بی دغدغه بدون سختی با پول فراوان و با همه چیزای که یه دختر آرزوشو داره
دریغ از اینکه بعد رسیدن به اون زندگی که در بیشتر مواقع بدتر از اون چیزی که بهش
فکر میکرده گیرش میاد ولی وقتی که اون زندگی رو پیدا کنه اگه برگرده پشت سرش رو
نگاه کنه میبینه که چه آدمی بوده و چه کارای که نکرده برای خواسته های خودخواهانش
و چه دلای رو که نشکونده و چه آه و ناله و نفرینای که تو زندگیش باید یدک بکشه این
هم میشه زندگی ؟

واقعا مگه ما چقدر
زنده هستیم که بخواییم اینقدر بد باشیم و این همه بدی کنیم برای چی برای امیالی که
هیچ وقت سیری ندارن هر چقدر بخوایم بازم هست تمومی نداره ولی کاش به این موضوع هم
فکر بکنیم که روز آخرتی هم هست یه روزی میمیریم و میریم به برزخ و تقاص کارای که
این دنیا کردیم رو باید پس بدیم به چه بهای باید تقاص پس بدیم تنها به خاطر چند
روز خوش بودن تو این دنیا که فانی هست باید چه کارای بکنیم که اون دنیا ازمون جواب
بخوان و بگن چرا و باید تقاص بدی هامونو بدیم واقعا ارزشش رو داره ؟

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

دلم میخواد که در
مورد این داستان که کاملا ولقعی بود نظر بدین ممنون میشم 




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 3:2 صبح