لطیفه

تیمهای لیگ برتر رو می بینی، شک می کنی جدول لیگ برتره یا جدول مندلیفه
آلومینیوم
فولاد
مس
ذوب آهن
نفت




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 1:15 عصر


جوک توپ

  ماشین نشستم دارم میرم سمت اصفهان!! راننده یه سی دی گلچین از حبیب و هایده و داریوش تا ارش و لینکین پارک و مایکل گذاشته ... !!
حبیب شروع کرد به خوندن ... سرعت 70 کیلومتر !!!
رفت رو ارش ... سرعت 125 کیلومتر!!!
هایده خدا بیامرز شروع شد ... سرعت45 کیلومتر!!!
لینکین پارک که شروع شد یهو یه بکس و باد کرد، نزدیک بود برم تو شیشه!!! سرعت 140 کیلومتر
داریوش که شروع شد ... دیدم راننده ماشین رو کنار جاده نگه داشت!! یه سیگار روشن کرد شروع کرد کشیدن و رفت تو فکر.! بهش گفتم اقا اتفاقی افتاده؟ گفت: صدا رو داری جون داداش!! داریوش حیف شد به خدا..!
منم نمیدونستم چی بگم!!
اهنگ تمام شد!!
الان مایکل داره پخش میشه !!
سرعت 240 کیلومتر... پلیس نامحسوس دنبالمونه!!! هلکوپتر هم از بالا گردو خاک میکنه!! دوستم تماس گرفته میگه : شبکه 3 دارن پخش زندهنشونمون میدن!!
خدا خودش به خیر بگذرونه!!
فقط امیدوارم اهنگ بعدی مدرن تاکینگ نباشه!!




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 1:8 عصر


جوک

شیخ و مریدانش در سفر بودند که به شهری رسید که مردمانش بت می‌پرستیدند.
پس هنگامی که مردم خواب بودند،
شیخ تبر برداشت و تمام بت ها را شکانید الا یکی و تبر را در دست بت بزرگ گذارد.
فردا صبح مردم نزد شیخ آمدند و گفتند: تو بتارو شکوندی؟
شیخ گفت: ای بابا! از کجا فهمیدین؟
مردم گفتند: بت بزرگ چپ دست بود! تبرو دادی دست راستش.
شیخ و مریدان خشتک به دهان گرفته و فرار را بر قرار ترجیح بدادند




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 1:6 عصر


آیا شما هم نیمکت ... دارید؟
 
روزی لویی شانزدهم در محوطه یکاخ خود مشغول قدم زدن بود که سربازی را کنار یک نیمکت در حال نگهبانی دید ؛از او پرسید تو برای چی اینجا قدم می زنی و از چی نگهبانی میدی؟ سرباز دستپاچه جواب داد قربان من را افسر گارد اینجا گذاشته و به من گفته خوب مراقب باشم!
 
لویی، افسر گارد را صدا زد و پرسید این سرباز چرا این جاست؟ افسر گفت قربان افسر قبلی نقشه ی قرار گرفتن سربازها سر پست ها را به من داده من هم به همان روال کار را ادامه دادم!
 
مادر لویی او را صدازد وگفت من علت را می دانم،زمانی که تو 3سالت بود این نیمکت را رنگ زدهبودند و پدرت به افسر گارد گفت نگهبانی را اینجا بگذارند تا تو روی نیمکت ننشینی و لباست رنگی نشود! و از آن روز 41 سال می گذرد و هنوز روزانه سربازی اینجا قدم می زند!
 
فلسفه ی عمل تمامشده ولی عمل فاقد منطق هنوز ادامه دارد!
 
روزانه چه کارهای بیهوده ای را انجام می دهیم، بی آنکه بدانیم چرا؟
آیا شما هم این نیمکت را درروان خود، خانواده و جامعه مشاهده می کنید؟



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 1:1 عصر


پاییزو دوست دارم
 
پاییزو دوست دارم به خاطر خش خش برگ های پیاده رو، به خاطر آسمون ابری و دلگیرش، به خاطر بارون نم نمش، به خاطر غروبای غمگینش، به خاطر زرد و سرخ و نارنجی بودنش، واسه مرغای مهاجرش، واسه ننوشتن خودکار توی هوای سردش،برای شبای طولانیش، برای شاخه های لخت درختاش،برای لطافتش، برای رقص باشکوه و موسیقی زیبای برگ های درخت هاش، برای آزاد شدن و پروانه شدنش ..
پاییزو دوست دارم برای اینکه ساعت ها برم زیر بارونشو با تموم وجود حس کنم در اوج احساس خلقتم، خدا را بپرستم و عاشقانه فریاد بزنم که دوسش دارم ...
پاییزو برای عاشق شدن و عاشقانه زندگی کردن دوست دارم ...
 



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 12:56 عصر


با این قیمت دلار . . .

 

با این قیمت دلار . . .
.
.
.
.
.
.
.
دیگه عاشق شدن،ناز کشیدن فایده نداره../



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 12:54 عصر


یه خانومی واسه تولد شوهرش پیشنهاد داد که
یه خانومی واسه تولد شوهرش پیشنهاد داد که برن یه رستوران خیلی شیک ...

وقتی رسیدن به رستوران , دربون رستوران گفت: سلام بهروز جان ... حالت چطوره ؟؟؟

زنه یه کم غافلگیر شد و به شوهره گفت : بهروز , تو قبلا اینجا بودی ؟؟

شوهر: نه بابا این یارو رو توی باشگاه دیده بودم ...

وقتی نشستن , گارسون اومد و گفت : همون همیشگی رو بیارم ؟؟؟
زنه یه مقدار ناراحت شد و گفت : این از کجا میدونه تو چی میخوری ؟؟؟

شوهر : اینم توی همون باشگاه بود یه بار وقت خوردن غذا منو دید ...

خواننده رستوران از پشت بلندگو گفت : سلام بهروز جان ... آهنگ مورد علاقتو میخونم برات ....

زنه دیگه عصبانی شد و کیفشو برداشت از رستوران اومد بیرون.

شوهره دوید دنبالش . زنه سوار تاکسی شد ....

بهروز جلو بسته شدن در تاکسی رو گرفت و خواست توضیح بده که حتما اشتباهی پیش اومده و منو با یکی دیگه اشتباهی گرفتن ....

زنه سرش داد زد و انواع فحشارو بهش داد ...

یهو راننده تاکسی برگشت گفت : بهروز اینی که امشب مخشو زدی خیلی بی ادبه ها ....
 



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 12:52 عصر


گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شدو برمی گشت !......

 

 گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شدو برمی گشت !

پرسیدند :
چه می کنی ؟
پاسخ داد :
...در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و آن را روی آتش می ریزم ...
گفتند :
حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است
و این آب فایده ای ندارد
گفت :
شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ،
اما آن هنگام که خداوند می پرسد :
زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی ؟
پاسخ میدم :
هر آنچه از من بر می آمد !!!!!



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 12:44 عصر


آینده نزدیک
آنی شش ساله از مدرسه برگشت
امروز او کلاس تنظیم خانواده رو داشته
مادرش میپرسه خوب چطور بود ؟
آنی جواب داد مُردَم از خجالت
چرا دخترم؟
 معلم پرسید والدین شما چطور بچه می آورند
سالی گفت از پرورشگاه می خرند
پیت گفت از بیمارستان میخرند
خوب اینکه شرمندگی نداره دخترم
چرا مادر ولی من نمی توانم بگویم که  پدرم اونقدر فقیر بوده که خودش منوساخته



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 12:42 عصر


مرداد 91 اس ام اس تنهایی مرداد ماه 91

مرداد 91 اس ام اس تنهایی مرداد ماه 91

smsiha.net sms tanhaei مرداد 91 اس ام اس تنهایی مرداد ماه 91

چقدر سخته گوشیت یعالمه میس کال داشته باشه اما هیچ کدوم از طرف اون کسی نباشه که منتظرشی…

.

.

.

روزگاریست که عادت شده ایم
از سر تکرار ،محبت شده ایم

.

.

.

عادت این قبیله این است،
دور آتشی که میسوزی، می رقصند…
دستت را بده تا از آتش بگذریم
آنها که سوختند همه تنها بودند….!

.

سایر اس ام اس ها در ادامه مطلب…

 

.

.

سخــت است ببـــآزی
تمــآمـِ احـسآسِ پآکــَت را
و هنــــوز نفهمـیده بآشی
اصلــــا دوستـــَت دآشــت؟؟؟!!!

.

.

.

او رفت و من در حسرت نگاهی پر راز ماندم ماندم تا بیاید و پاسخ دهد چرا چرا تنهایم گذاشت در حسرت پرسیدن این سوال هم ماندم

.

.

.

زمان هیچ وقت دردی را دوا نمیکند
این خود ما هستیم که
به درد عادت میکنیم…

.

.

.

خواستم بهت چیزی نگم،تا با چشام خواهش کنم،درا رو بستم روت تا احساس آرامش کنم،باور نمیکنم ولی انگار غرور من شکست،میخوای بری، ، ،اسرار من بی فایده ست..

.

.

.

گاهــــــی مجبـــور ی برای راحــــت کــــردن خیــــال دیگـــــران
خـــود را خوشحـــــــال نشان بــــدی
ولـــــی چه حیــــف که درونـــــت غوغـــــــاست

.

.

.

قاصدک حرف دلم را تو فقط می دانی،نامه عاشقیم را تو فقط می خوانی،قاصدک هیج کس با من نیست،همه رفتند تو چرا می مانی؟

.

.

.

آنقدر خانه ی دلم تنــــــــــها ماند،
که اینک …
عنکبوت ها هم، در آن تار تنیــــــــده اند.

.

.

.

اشک هایم بویه تو را می دهند چون به خاطره غمه فراغ تو ریخته شده اند

.

.

.

رؤیاهایم نیز با من غریبه شده اند … هروقت سراغشان را میکیرم خیالى بودنشان را به رخم میکشند‏!‏

.

.

.

وفاداری ؟ خدا بیامرزتش !
صداقت ؟ یادش گرامی باد !
غیرت ؟ به احترامش چند لحظه سکوت !
معرفت ؟ یابنده پاداش می گیرد !

.

.

.

دهان تنهائیم آب می افتد
برای یک قطره بودنت !

.

.

.

گاهی دوست دارم تو باشی و من همین تنهایی نمیدانی چه عالمی دارد

.

.

.

به سلامتی هر کس که درونش داره میسوزه اما ترجیح میده لبهاش و بدوزه

.

.

.

تلخی روزگار اینه که خیلی چیزا رو میشه خواست…….!!
ولی نمیشه داشت……!!!!!

.

.

.

ای تنهاترین تنهای شبهای تنهایی من تو تنها کسی بودی که تنهایی هایم را تنها به تو گفتم آه ای خدای من چه شبها که تن ها ، تنها آرامیدند و در تنهایی فریاد دوستت دارم سر دادند

.

.

.

تو اگر میدانستی که چه زخمی دارد و که چه دردی دارد خنجر از دست عزیزان خوردن ،از من خسته نمی پرسیدی که تو ای دوست … چرا تنهایی؟!؟

.

.

.

من به زیبایی چشمان تو غمگین ماندم … و به اندازه هر برق نگاهت به نگاهی نگران … تو به اندازه ی تنهایی من شاد بمان. تنهایی من به قدر تپش قلب مهربان تو می باشد.

.

.

.

هی فلانی...
رفتن حق ادماست…
اما اگر پیشم بودی تابستانم قشتگتر بود…

.

.

.

رفت … بدون خداحافظی… به همین سادگی…
خدایا چه امتحان سختیه… دوباره تنها شدم!

.

.

.

من نشانی از تو ندارم اما نشانی ام رابرای تو می نویسم: درعصرهای انتظار،به حوالی بی کسی قدم بگذار! خیابان غربت را پیدا کن و وارد کوچه پس کوچه های تنهایی شو! کلبه ی غریبی ام را پیدا کن، کناربیدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهای رنگی ام! درکلبه را باز کن وبه سراغ بغض خیس پنجره برو! حریر غمش را کنار بزن! مرا می یابی

.

.

.

دو چیز بین ما هست که هیچ وقت تموم نمیشه:
حماقت من
و
دروغ های تو

.

.

.

دوستیها بی رنگ……..
بی کسی ها پیداست…….
راست گفتی سهراب……
آدم اینجا تنهاست……….

.

.

.

وقــتـی ازم مــی پـرسی که خوبـی و من میگم: ای بد نیستم..
یعنی بدم !
خیلی هم بدم !!
پس نگو خدا رو شکر !

.

.

.

اگر او برای تو ساخته شده
من برای تو ویران شدم
حالا ببین…
غذای روزانه ام شده فریاد هایی که نجویده قورت میدهم…

.

.

.

گاه میتوان تمام زندگی رادرآغوش گرفت،فقط کافیست تمام زندگیت یک نفرباشد

.

.

.

تواین دنیا به هرکی تکیه کردم،جا خالی داد وبه زمین خوردنم خندید.

.

.

.

سلامِ مرا به وجدانت برسان و اگر بیدار بود بپرس
چگونه شب ها را آسوده می خوابد . . . ؟




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 3:19 عصر