یکشنبه 93/1/17
: نشانه وجود خطا!
یکی از شاگردان شیوانا صبح زود برای خرید به شهر رفت و غروب خسته و دست خالی نزد شیوانا آمد و گفت:
«امروز همه مردم شهر و فروشندهها با من دشمن بودند. میخواستم از میوهفروشی سیب بخرم، تا سراغ بهترین سبدش رفتم و خواستم میوههای درشت آن را بردارم با من پرخاش کرد. من هم به او گفتم که از یک مغازه دیگر میوه میخرم و او دوباره با من بدسخنی کرد.
رفتم برنج بگیرم تا خواستم با فروشنده سر شوخی را باز کنم از دست من دلخور شد و گفت که به من برنج نمیدهد و دیگر به من محل نگذاشت. بقیه مغازهها هم همین رفتار را با من داشتند. فکر کنم امروز همه آنها با من دشمن بودند!»
«امروز همه مردم شهر و فروشندهها با من دشمن بودند. میخواستم از میوهفروشی سیب بخرم، تا سراغ بهترین سبدش رفتم و خواستم میوههای درشت آن را بردارم با من پرخاش کرد. من هم به او گفتم که از یک مغازه دیگر میوه میخرم و او دوباره با من بدسخنی کرد.
رفتم برنج بگیرم تا خواستم با فروشنده سر شوخی را باز کنم از دست من دلخور شد و گفت که به من برنج نمیدهد و دیگر به من محل نگذاشت. بقیه مغازهها هم همین رفتار را با من داشتند. فکر کنم امروز همه آنها با من دشمن بودند!»
شیوانا با لبخند گفت:« و تو گمان میکنی رفتار و حرفهای خودت در این بین هیچ اشکالی نداشتند و این بقیه آدمها هستند که خوب بودن و شوخ بودن و بیقصد و نیت بودن تو را درک نمیکنند؟ درست است؟»
شاگرد با حالتی مطمئن گفت:«معلوم است که چنین است. من در این بین کاملا بیتقصیرم و هر چه است مربوط به خود آنهاست.»
شیوانا گفت:« وقتی کسی مطمئن است که کاملا بیعیب و نقص است و بر این اساس در مورد رفتارهای دیگران قضاوت میکند، بدانید که او دچار مشکل ندیدن حقیقت شده و هیچ راهی برای کمک به او وجود ندارد. امروز با چند نفر از دوستانت برای خرید به شهر رفتی. آیا مردم شهر با آنها هم چنین برخوردی داشتند!؟»
شاگرد با خنده گفت:« معلوم است که نه! آنها فقط با من دشمن بودند! شاید چون از بقیه خوش چهرهتر و ورزیدهتر به نظر میرسیدم. شاید هم بهخاطر اینکه از بقیه خوشصحبتتر و خوشبیانتر بودم. شاید هم بهخاطر تمیزی لباسم بوده است. هرچه بود مردمان شهر طاقت خوبیهای بیش از حد من را نداشتند و به همین خاطر با من غیردوستانه برخورد کردند.»
شیوانا با تبسم گفت: «متوجه دلیل دشمنی آنها با تو شدم. نزد خودت بیش از حد بیتقصیر هستی و ذهن تو بیش از حد تعادل، دیگران را در اتفاقات زندگی مقصر میداند. به نظر میرسد دچار بیماری «خود بیگناهبینی مفرط» شدهای و به همین دلیل متوجه دلیل رفتارهای متقابل آدمهای اطرافت نمیشوی. اگر این بیماری ذهنی خودت را درمان نکنی هرگز نمیتوانی در زندگی با آدمهای اطرافت ارتباط درست و موثر برقرار کنی. البته چون در ذهنات خودت را بهترین و برترین میدانی عملا قادر به شناسایی مستقیم خطاهای خود نیستی. اما بهعنوان شروع از این به بعد هر وقت گمان کردی در بروز اتفاقات ناگوار اطرافت، تو کاملا بیتقصیر هستی، کمی متوقف شو و به این گمان و تصور بیتقصیری شک کن.
کاملا بیتقصیر بودن در حوادث تلخ و جاری زندگی هرگز رخ نمیدهد چون ما هم بهعنوان بخشی از اتفاقهای زندگیات در رخ دادن آنها نقش داریم! کاملا بیخطا و بیعیب و نقص بودن نشانه وجود خطاست. برای دیدن حقیقت بهتر است در کاملا بیخطا بودن خودت تردید کنی! این بهترین نقطه شروع است.»
| [ کلمات کلیدی ] :