سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
و آغاز سفر یادم نیست
 
 
و آغاز سفر یادم نیست
و می اندیشم
کدامین دست مرا
چنین آغشت? عشق
در ایستگاهی پیاده کرده است
که ریل هایش
از زاویه خارج شده اند
و من
به آخر دنیا رسیده ام
بی آنکه سفر کرده باشم
چمدان دلتنگی ام را
زیر سر خستگی هایم می گذارم
و بر نیمکتی دراز می کشم
که آسمانش
پر از سوت قطارست هنوز
پلک هایم ترمز می کنند
و در خوابی می افتم
که تمام ایستگاه را
برای پیاده شدنت
با آغوش انتظار
آذین بسته است
و تو در قطار افکار من
در راهی
بوی گل گرفته چشمانم
می شنوی ؟



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 3:44 عصر