سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
می خواهم برایت بنویسم

می خواهم
برایت بنویسم اما مانده ام که از چه چیزی و از
چه کسی بنویسم؟

از تو که
بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون
تک درختی در کویر خشک هستم

از تو
بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه
ای بی حفاظ بودم از چه بنویسم؟

از دلم که
شکستی یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم اشنا
شد ؟

ابتدا رام
شد اشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و
ناپیدا شد

از چه
بنویسم؟

از قلبی
که مرا نخواست یا قلبی که فقط تو را می خواست؟

شاید هم
در دادگاه عشق محاکمه بشویم دادستان تو را
مقصر نداند و بر زود باوری قلب منکه تو را بی
ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند

شاید از
اینکه زود دلبسته شدم و از همه ی وابستگی ها
بریدم تا تو را دوست داشته باشم

به نوعی
گناهکاری شناخته شدم.

نه!نه!شاید هم گناه را به گردن چشمان تو
بگذارند که هیچ وقت مرا ندید

یا ندیده
گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود عشقم را
حلال کردم تا جان تو را ازاد کنم

که شاید
دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای
دوست داشتن را درک کنی

اما هیهات
... که تو ان را در قلبت حس نکردی و معنایش را
ندانستی...

از من
بریدی و از این اشیان پریدی...

 

((ای کاش
هیچ گاه نگاهمان با هم اشنا نشده بود...

ای کاش
هرگز ندیده بودمت و دل به تو دلشکن نمی بستم

ای کاش از
همان ابتدا بی وفایی و ریاکاری تو را باور
داشتم انتظار باز امدنت بهانه ای برای های های
گریه های شبونه ام شد و علتی برای چشم به راه
دوختن و از اتش غم سوختن و دیده به درد
دوختم))

اما امشب
می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یاداوری
اولین دیدارمون چشمانم پر از اشک نمیشود چون
بی رحمی ان قلب سنگین را باور دارم

امشب دیگر
اجازه نخوام داد که قدم به حریم خواب ها و
رویاهایم بگذاری

چون این
بار(من) اینطور خواسته ام هر چند که علت رفتن
تو را نمی دانم

و علت پا
گذاشتن روی تمام حرفایت را...

باور
کن....

که دیگر
باور نخواهم کرد عشق را...دیگر باور نمیکنم
محبت را...

و اگر باز
گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد ...


به
هرجا که نگاه میکنم تو را میبینم،تصویر تو
تنها چیزیست که چشمهایم باور میکند.دستان
لرزانم را دراز میکنم تا صورت مهربانت را لمس
کنم،اما تصویرت به یکباره محو میشود و من به
یاد میاورم که تو در کنار من نیستی.
چشمانم را آرام میبندم،صدایت در گوشم
میپیچد.،طنین خنده هایت همه جا را پر میکند.بی
اختیار لبخند میزنم،ولی صدایت دورو دورتر
میشود و من به یاد میاورم که باز هم تو نیستی
و این فقط خیال توست که مرا دنبال میکند.و چه
شیرین است رؤیایی که رنگ از وجود تو
میگیرد.دلم میخواهد با تو کنار ساحل
بنشینم،سرم را روی شانه هایت بگذارم و امواج
آبی کف آلود را نگاه کنم و به آواز امواج گوش
بسپارم.دلم برای آرامش نیلگون امواج تنگ شده
است.دلم برای چشمهای  تو تنگ شده است.برای
امواج بی مهابای نگاهت که بر دلم میتازد و
قلبم را از گرمای عشقت لبریز میکند.
دیشب برایت از آسمان یک سبد ستاره چیده ام،یک
سبد نور، تا شبهایت بدون ستاره نماند.مگر
نمیدانی قحطی آمده است؟قحطی خورشیدو ماه و
ستاره.
گفتم برایت یک سبد بچینم،نکند آسمانت بی ستاره
بماند.آخر اگر شبی خوابت نبرد،لا اقل ستاره ای
باشد که بشماریش و آرام آرام چشمانت از خواب
سنگین شود.
دلم هوایت را کرده است.میبینی! دوباره بیقرار
شده ام.گیج شده ام.تو این حرفهای آشفته را به
دل دیوانه ام ببخش.
دوستت دارم
نازنینم.دوباره این دل دیوانه برای دیدن تو
دلتنگ شده است
...

 

 

http://saeediex.persiangig.com/FunPic/Farvardin1387/576.jpg 




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 12:41 صبح