
زنبق خاطراتم
از پیچک ذهنم بالا می رود
دهان تو را می شنوم
تا نامم مرور شود در هجای
لحظه های سنگین سکوتی که یعنی
دوستت دارم را زمزمه کنی
در تلنگر دلهره های هر روز – هرروز...
و یادم نمی آید که بی نام تو آغاز شده باشم
این ابتدای داستان از زبانم موج می گیرد
و پیشانی لحظه ها را چروک می دهد
که سکوت را در حوصله
امروز شاید شروع شود
این روزهای های فراموشی
پر از سمفونی های
نیامدنهای توست که خسته ام می کند
امروز چه روزیست که نیستی؟...
| [ کلمات کلیدی ] :