سفارش تبلیغ
صبا ویژن



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 2:29 صبح


ساعت های جدید و جالب


ساعت های جدید و جالب

 
رفتی و شکستی از بابک جهانبخش
از این شکسته تر دیگه چی میخوای؟
دلم بدجور شکست مثله غرورم
نمی تونم بگم خیلی صبورم
نمی تونم بگم خیلی صبورم

از این شکسته تر دیگه چی میخوای؟
تک و تنها و بی صدا شکستم
پر و بال تو رو اینجا نبستم

نمی دونی چه حسی داره وقتی
بسوزی و بسازی و بمیری
تک و تنها بشینی پای عشق اما
نباشی حقتو از دل بگیری
منو دیدی ولی کاری نکردی
نگفتی این شکستن درد داره
همیشه قصه یه نامرد داره(قصه یه نامرد داره)

آره رفتی و شکستی منو که عمری عاشق تو بودم
ساده رفتی و شکستی دلی رو که عمری به پات نشوندم
آره رفتی و شکستی ساده رفتی و شکستی
آره رفتی و شکستی منو که عمری عاشق تو بودم
ساده رفتی و شکستی منو که زندیگیمو پات سوزوندم

آره رفتی و شکستی آره رفتی و شکستی

از این شکسته تر دیگه چی میخوای؟
تک و تنها و بی صدا شکستم
پر و بال تو رو اینجا نبستم

نمی دونی چه حسی داره وقتی
بسوزی و بسازی و بمیری
تک و تنها بشینی پای عشق اما
نباشی حقتو از دل بگیری
منو دیدی ولی کاری نکردی
نگفتی این شکستن درد داره
مهم نیست آخرش بد میشه یا خوب
همیشه قصه یه نامرد داره(قصه یه نامرد داره)

آره رفتی و شکستی منو که عمری عاشق تو بودم
آره رفتی و شکستی ساده رفتی و شکستی
آره رفتی و شکستی منو که عمری عاشق تو بودم
ساده رفتی و شکستی منو که زندیگیمو پات سوزوندم

آره رفتی و شکستی آره رفتی و شکستی



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 2:44 صبح


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

Couple in love


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان
زندگی است که مجبوری آخرش را با جدائی

به سرانجام رسانی .

****
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

Couple in love


بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که
در سخت ترین شرایط همدم تو باشد.

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ
ترین احساس زندگی است .

****

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست
داشتن را برایت تکرار کند.

و تو از او رسم محبت بیاموزی .

Couple in love


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است
که از چشمانت جاری است.

****

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست،

بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن
چشمها است.

Couple in love

 


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست

بلکه پنهان کردن قلبی است که به
اسفناک ترین حالت شکسته شده .

****

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست
،

بلکه نداشتن شانه های محکمی است که
بتوانی به آن ها تکیه کنی و از غم زندگی

برایش اشک بریزی.

Couple in love


Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !


Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !


Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !


Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !

 




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 2:6 صبح


یک روز ملا نصر الدین ....

یک روز ملا نصر الدین برای تعمیر بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختمانی را بر پشت خر بگذارد و به بالای پشت بام ببرد. خر هم به سختی از پله ها بالا رفت .ملا مصالح ساختمانی را از دوش خر برداشت و سپس خر را بطرف پایین هدایت کرد. ملا نمی دانست که خر از پله بالا می رود، ولی به هیچ وجه از پله پایین نمی آید. هر کاری کرد خر از پله پایین نیآمد. ملا خر را رها کرد و پایین آمد تا به خانه برود که استراحت کند. در همین موقع دید که خر دارد روی پشت بام بالا و پایین می پرد  . وقتی که دوباره به پشت بام رفت ، می خواست خر را آرام کند که دید خر به هیچ وجه آرام نمی شود. آنقدر خر ادامه داد تا سقف اتاق خراب شد و خر از سقف به زمین افتاد و مرد.

ملا نصر الدین گفت : لعنت بر من که نمی دانستم که اگر خر به جایگاه رفیعی  برسد هم آنجا را خراب می کند و هم خودش را می کشد!




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 1:29 صبح


آنچه باید در باره دل، جگر، قلوه، سیرابى، شیردان و مغز دانست

 

  ادامه مطلب...


| [ کلمات کلیدی ] :

نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 1:28 صبح


تو یعنی دسته ای گل را از آن سوی افق چیدن

تو یعنی دسته ای گل را از آن سوی افق چیدن
تو یعنی پاکی باران تو یعنی لذت دیدن
تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن
تو یعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن
تو یعنی یک کبوتر را زتنهایی رها کردن
خدای آسمان ها را به آرامی صدا کردن 
تو یعنی روح باران را متین و ساده بوسیدن
و یا در پاسخ یک لطف به روی غنچه خندیدن
اگر چه دوری از اینجا تو یعنی اوج زیبایی




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 1:25 صبح


دل به دریا بزن
 زندگی کردن دل و جرات می خواهد . آدمهای ترسو فقط نفس می کشند ، زندگی نمی کنند ، چرا که بیم و دلهره بر زندگی آنها حکمفرماست ، و زندگی ای که ترس در آن جای داشته باشد ، از مرگ بدتر است . چنین آدمهایی در حالت پارانویا بسر می برند و از همه چیز می ترسند ؛ نه فقط از چیزهای واقعی ، بلکه از چیزهای خیالی و غیر واقعی هم واهمه دارند . از جهنم می ترسند ، از ارواح می ترسند ، از خدا می ترسند ؛ آنها از هزار و یک چیز که زاییده ی خیال خودشان یا دیگران است می ترسند . در نهایت ترس طوری در زندگی آنها رخنه و رشد می کند که زندگی برایشان غیرممکن می شود .
    زندگی کار آدمهای با شهامت است . اولین اصلی که در زندگی باید فرا گرفت ، جرات و شجاعت است . با وجود همه ی ترسها و دلهره ها ، آدم باید به زندگی بپردازد . حالا چرا شهامت برای زندگی کردن لازم است ؟ برای اینکه زندگی ، فی نفسه نا امن و بی ثبات است . اگر همیشه نگران امنیت و آسایش خاطر باشی ، در حقیقت خود را در زندانی که با دستان خودت برای خویش ساخته ای محبوس می کنی . چنین مکانی شاید امن باشد ، ولی قطعاً زنده نیست ، در آن از ماجراجویی و سرمستی خبری نیست .
    زندگی عبارت است از اکتشاف ، سفر به ناشناخته ها ، دست پیش بردن به سوی ستاره ها ! شجاع باش و همه چیز را پیش پای زندگی قربانی کن ؛ چرا که هیچ چیز از زندگی با ارزش تر نیست . زندگی خود را وقف چیزهای پیش پا فاتاده مثل پول ، امنیت و آسایش خاطر نکن ؛ اینها ارزشی ندارند . آدمی بایستی زندگی را بغایت ممکن تجربه کند ، فقط در آن صورت است که شادی واقعی را تجربه می کند ، تنها در آن هنگام است که وفور نعمت و برکت به وقوع می پیوندد .
    آنهایی که می خواهند طعم واقعی زندگی را بچشند ، بایستی دل به دریا بزنند ، بایستی قدم به وادی نا شناخته ها بگذارند . بنیادی ترین درسی که بایستی در این راه فرا گرفت ، این است : خانه ای وجود ندارد ، زندگی همچون زیارت است ? بدون آغاز ، بدون پایان . البته جاهایی هستند که می توانی استراحت کنی ، ولی آنها به مثابه ی استراحتگاه های شبانه هستند و صبح که سر زد ، باید مجدداً به راه بیفتی . زندگی جنبشی است مستمر که هیچ گاه به پایان نمی رسد ، زندگی جاودان است .
    شروع و پایان ، ویژگی مرگ است .
    ولی تو مرگ نیستی ؛ تو زندگی هستی .
    مرگ توهم است . این مردم هستند که به مرگ موجودیت می بخشند ، برای اینکه در آرزوی امنیت هستند . آرزو برای امنیت و آسایش خاطر ، مرگ می آفریند ، آدم را از زندگی می ترساند ، انسان را در راه قدم نهادن به دنیای نا شناخته ها دچار شک و تردید می کند .
    تنها خوراک زندگی ، خطر کردن است . هرچه بیشتر ریسک کنی ، بیشتر زنده هستی . وقتی این موضوع را درک کردی که ریسک کردن بایستی نه از روی یاس و عجز ، بلکه از روی آگاهی و هشیاری درونی صورت پذیرد ، آنگاه از زیبایی محض امکاناتی که ریسک کردن پیش روی تو می گذارد به وجد می آیی .
    آدمی که بی خانمانی را از روی یاس و نومیدی قبول کند ، مطلب دستگیرش نشده است . اگزیستانسیالیسم هم در یک چنین جایی به بیراهه رفت . آنها خیلی به حقیقت نزدیک شده بودند ، همانقدر که بودا نزدیک شده بود ، ولی به بیراهه رفتند . بجای آنکه به سعادت و خوشی برسند ، از این که زندگی هیچ معنایی ندارد ، هیچ هدفی ندارد و هیچ امنیتی ندارد بسیار غمگین شدند . این تجربه آنها را بشدت تکان داد و متزلزل کرد .
    بودا هم به نتیجه ی مشابهی رسید ، ولی بجای اینکه غمگین شود ، خود را به دنیای ناشناخته ها سپرد . او همه ی موانع را پشت سر گذاشت . او زندگی را آنطور که هست پذیرفت . قبول کرد که طبیعت زندگی چنین است و دلیلی ندارد که انسان احساس یاس و نومیدی کند . او متوجه شد که عدم امنیت ، زندگی را زیبا می سازد ، برای اینکه مسیر کاوش و خلاقیت را به روی انسان می گشاید و از طریق آن انسان می تواند به تجربیاتی نو و شگرف نایل آید . اگر در زندگی همه چیز امن ، مطمئن و تضمین شده بود ، دیگر شور و هیجان و سماعی وجود نداشت .
    بودا با مشاهده ی اتفاقات غیر قابل باور و معجزه آسا در اطرافش به وجد می آمد و لذت می برد . عیسی همیشه به پیروانش می گفت : (( شاد باشید ، شاد باشید ، باز هم می گویم که شاد باشید . ))




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 1:24 صبح


داستان جالب

زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد !

شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند ، از زن قضیه را پرسید .

زن گفت : ” این مرد همسر من و پدر این دختر است . او بسیار زحمت کش است و برای تامین معاش ما به هر کاری دست می زند .

از بس شب و روز کار می کند دستانی پینه بسته و سر و صورتی زخمی و پشتی خمیده و قیافه ای نه چندان دلپسند پیدا کرده است . وقتی در بازار همراه ما راه می رود ما در هیکل و هیبت او هیچ چیزی برای افتخار کردن پیدا نمی کنیم و سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم .

 ای استاد بزرگ از طرف ما از این پیرمرد بپرسید ما به چه چیز او به عنوان پدر و همسر افتخار کنیم و چرا باید او را تحمل کنیم !؟ 

شیوانا نفسی عمیق کشید و دوباره از زن و دختر پرسید : ” این مرد اگر شکل و شمایلش چگونه بود شما به او افتخار می کردید !؟ ”

دخترک با خنده گفت : ” من دوست دارم پدرم قوی هیکل و خوش تیپ و خوش لباس باشد و سر و صورتی تمیز و جذاب داشته باشد و با بهترین لباس و زیباترین اسب و درشکه مرا در بازار همراهی کند . ”

زن نیز گفت : ” من هم دوست داشتم همسرم جوان و سالم و تندرست و ثروتمند و با نفوذ باشد و هر چه از اموال دنیا بخواهم را در اختیار من قرار دهد . نه مثل این پیرمرد فرتوت و از کار افتاده فقط به اندازه بخور و نمیر برای ما درآمد بیاورد !؟

به راستی این مرد کدام از این شرایط را دارد تا مایه افتخار ما شود ؟ ای استاد از او بپرسید ما به چه چیز او افتخار کنیم !؟ ”

شیوانا آهی کشید و به سوی پیرمرد رفت و دستی به شانه اش زد و به او گفت : ” آهای پیرمرد خسته و افسرده ! اگر من جای تو بودم به این دختر بی ادب و مادر گستاخش می گفتم که اگر مردی جوان و قوی هیکل و خوش هیبت و توانگر بودم ، دیگر سراغ شما آدم های بی ادب و زشت طینت نمی آمدم و همنشین اشخاصی می شدم که در شان و مرتبه آن موقعیت من بودند !؟ ”

پیرمرد نگاه سنگینش را از روی زمین بلند کرد و در چشمان شفاف شیوانا خیره شد و با صدایی آکنده از بغض گفت : ” اگر این حرف را بزنم دلشان می شکند و ناراحت می شوند !!

مرا از گفتن این جواب معاف دار و بگذار با سکوت خودم زخم زبان ها را به جان بخرم و شاهد ناراحتی آنها نباشم ! ”

پیرمرد این را گفت و از شیوانا و زن و دخترش جدا شد و به سمت منزل حرکت کرد .

شیوانا آهی کشید و رو به زن و دختر کرد و گفت : ” آنچه باید به آن افتخار کنید همین مهر و محبت این مرد است که با وجود همه زخم زبان ها و دشنام ها لب به سکوت بسته تا مبادا غبار غم و اندوه بر چهره شما بنشیند . “




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 1:23 صبح


اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم

اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم 
سکوت را فراموش می کردی 
اگر می دانستی که چقدر دوستت دارم 
چشمهایم را می شستی 
اشکهایم را با دستان عاشقت به باد می دادی 
اگرمی دانستی چقدر دوستت دارم 
نگاهت را تا ابد به من می دوختی 
تا من بر سکوت نگاه تو 
رازهای یک عشق زمینی را با خود به عرش خداوند ببرم 
ای کاش می دانستی چقدر دوستت دارم 
اگر می دانستی چقدر دوستت دارم هرگز قلبم را نمی شکستی 
اگر چه خانه ی شیطان شایسته ویرانی ست 
اگر می دانستی چقدر دوستت دارم 
لحظه ای مرا نمی آزردی 
که این غربیه تنها،جز نگاه معصومت 
پنجره ای برای زیستن ندارد 
وجز عشق بها نه ای 
ای کاش می دانستی




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 1:22 صبح


باردیگر

 

باردیگر


تمام خستگی ام را

 

در کوچه پس کوچه های یادت


فریاد می زنم


همه نبودن هایت را


با خودم تکرار کنان


زمزمه می کنم

 
و شکوه صمیمی لبخندت را


بر آستان دلتنگی هایم


می آویزم


هرروز


بارها و بارها


بی آنکه خواب نازک پلکهایت را پریشان کنم

 
با ساده ترین واژه عاشقانه


تورا به نام می خوانم


وتو


تمام حسرت نگاه صادقم را


به غربت واژه ها


پیوند می زنی


و مرا در اندوه رخوتناک لحظه های نداشتنت

 
جا می گذاری.....




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 1:21 صبح