سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
تصاویری از اولین رستوران در اعماق دریا



 

 

 





| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 9:35 عصر


«یک مرد به غیر از سکس به چی فکر میکند»

«یک مرد به‌غیر از سکس به چی فکر می‌کند» - Radiozamaneh

در بریتانیا کتابی با صفحات سفید و با عنوان «یک مرد به‌غیر از سکس به چی فکر می‌کند» انتشار یافت و در مدت کوتاهی به رقیب هری پا‌تر تبدیل شد.
به گزارش بخش فرهنگی رادیو زمانه، یک استاد دانشگاه به نام شریدان سیموو در بریتانیا کتابی منتشر کرده با عنوان «یک مرد به‌غیر از سکس به چی فکر می‌کند؟»
 
این کتاب در مدت کوتاهی به یک کتاب پرفروش تبدیل شده و با وجود آن‌که انتظار می‌رود اقبال خوانندگان بریتانیایی به این کتاب چندان نپاید، اما در حال حاضر از نظر فروش با مجموعه داستان‌های هری پا‌تر رقابت می‌کند.
 
مهم‌ترین ویژگی این کتاب این است که صفحات آن سفید است و در واقع به دفترچه‌ای در ??? صفحه با صفحات سفید می‌ماند. نویسنده به یک معنا نوشتن این کتاب را به خوانندگان‌اش واگذار کرده است.
 
با این حال شریدان سیموو، نویسنده و مبتکر کتاب «یک مرد به‌غیر از سکس به چی فکر می‌کند» در گفت‌و‌گو با روزنامه تلگراف ادعا کرد که این کتاب دسترنج یک عمر کار پژوهشی او درباره عادت‌های جنسی مردان و تدریس در این زمینه است.
 
سیموو در گفت‌و‌گو با تلگراف همچنین ادعا کرد که پس از سال‌ها تحقیق و تدریس متوجه شده است مردان در واقع به هیچ چیز جز به سکس نمی‌اندیشند. او گفت: «این واقعیت آن‌قدر مرا شوکه کرد که تصمیم گرفتم هر جور شده آن را به جهانیان اعلام کنم.»

شیریدان سیموو به انتشارات آمازون پیشنهاد داده بود که انتشار کتابی با صفحات سفید ولی با عنوان «یک مرد به‌غیر از سکس به چی فکر می‌کند» را برای پخش در بین دانشجویان بریتانیایی بپذیرد و آمازون هم از این پیشنهاد استقبال کرد و کتاب را به این شکل و با صفحات سفید منتشر کرد.
 
به‌زودی این کتاب در بریتانیا و به‌ویژه در دانشگاه‌های این کشور و در نزد دانشجویان پرآوازه شد و اکنون تا آن حد با اقبال خوانندگان بریتانیایی مواجه است که ظاهراً با رمان‌های پرفروش هری پا‌تر رقابت می‌کند.
 
شریدان سیموو از این موفقیت دور از انتظار شگفت‌زده شده است. او در این باره به تلگراف گفت: «اصلاً انتظار چنین موفقیتی را نداشتم و الان واقعاً ذوق‌زده هستم و به هیجان آمده ام.»
 
شریدان سیموو ?? سال دارد و در دانشگاه هاروارد تحصیل‌ کرده است. «یک مرد به‌غیر از سکس به چی فکر می‌کند» نخستین اثر اوست.





| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 12:9 صبح


giomeh ha

TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com


TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com


TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com


TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com


TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com


TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com



TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com


TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com


TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com


TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com





TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com


TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com



TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com


TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com



TaranehhaGroups www.Hamtaraneh.com
 

 



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 11:16 عصر


عکسهای طبیعت
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 11:13 عصر


دوست

دوست، تقدیر گریزناپذیر ما نیست. برادر، خواهر، پسرخاله و دختر عمو نیست که آش کشک خاله باشد. دوستی انتخاب است. انتخابی دو طرفه که حد و مرز و نوع آن به وسیله همان دو نفری که این انتخاب را کرده اند، تعریف می شود. با دوستانمان میتوانیم از همه چیز حرف بزنیم و مهم تر آنکه می توانیم از هیچ چیز حرف نزنیم و سکوت کنیم. با دوستانمان میتوانیم درد دل کنیم و مهم تر آنکه می شود درد دل هم نکرد و بدانیم که می داند. از دوستانمان می توانیم پول قرض بگیریم و اگر مدتی بعد او پول خواست و نداشتیم با خیال راحت بگوییم نداریم و اگر مدتی بعدتر دوباره پول احتیاج داشتیم و او داشت دوباره قرض بگیریم. با دوستانمان میتوانیم بگوییم: امشب بیا خونه ما دلم گرفته و اگر شبی دیگر زنگ زد و خواست به خانه مان بیاید و حوصله نداشتیم بگوییم : امشب نیا حوصله ندارم. با دوستانمان می توانیم بخندیم، می توانیم گریه کنیم، می توانیم رستوران برویم و غذا بخوریم، می توانیم بی غذا بمانیم و گرسنگی بکشیم، می توانیم شادی کنیم، می توانیم غمگین شویم، میتوانیم دعوا کنیم. می توانیم در عروسی خواهر و برادرش لباس های خوبمان را بپوشیم و فکر کنیم عروسی خواهر و برادر خودمان است و اگر عزیزی از عزیزان دوستانمان مرد، لباس سیاه بپوشیم و خودمان را صاحب عزا بدانیم. با دوستانمان میتوانیم قدم بزنیم، می توانیم نصف شب زنگ بزنیم  و بگوییم : پاشو بیا اینجا و اگر دوستمان پرسید چی شده؟ بگوییم : حرف نزن فقط بیا و وقتی دوستمان بی هیچ حرفی آمد خیالمان راحت باشد که در این دنیا تنها نیستیم. با دوستانمان می توانیم حرف نزنیم، کاری نکنیم، جایی نرویم و فقط از اینکه هستند خوشحال و خوشبخت باشیم




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 11:11 عصر


فراتر از تنهایی

فراتر از تنهایی

 

hamtaraneh.com 
 

 

در پس تنهایی من , تنهایی دورتر  و دست نیافتنی تری وجود دارد .
کسی که ساکن آنجاست , تنهایی مرا بس پر ازدحام می پندارد ؛

 و سکوت مرا لبریز از فریاد و غوغا می بیند .


و من , که هنوز نا آرام وسرگردانم  , چگونه به آن تنهایی مطلق توانم رسید ؟
نغمه های آن دیار , در گوشم طنین افکن است .
و سایه ی تاریک آن ,  راه را از برابر دیدگانم پنهان میکند .
پس چگونه به سوی آن تنهایی آسمانی راه برم ؟
در پس این دره ها وبلندی ها , جنگل عشق و شیدایی است .

کسی که ساکن آنجاست , خاموشی مرا تندبادی سهمگین می شمارد ,

و دلدادگان آن دیار، شیفتگی مرا  فریبی بیش نمی دانند .

من که هنوز نا آرام و سرگردانم , چگونه بدان جنگل مقدس خواهم رسید ؟
من که هنوز طعم خون در دهان دارم , چگونه آن تنهایی روحانی را درک توانم کرد ؟

من در پس این خویشتن در بند , خویشتنی آزاده دارم ,
که در نظر او , رؤیاهایم  " نبردی در تاریکی " است .

من که نوباوه ای خوار و زبونم , چگونه خویشتن آزاده ی خویش را بنیاد کنم ؟
آری , پیش از قربانی کردن تمامی خویشتن های در بند خود ,
یا پیش از آن که تمامی مردمان , آزاده و رها گردند ،
من چگونه خویشتن آزاده ی خویش را بنیاد توانم کرد ؟
آری , چگونه برگ هایم به نوازش باد , ترانه ی پر کشیدن توانند سرود ,
بی آنکه ریشه هایم در ژرفای تاریکی زمین , فرو روند ؟
و چگونه عقاب جانم در برابر خورشید بال و پر تواند گشود ,
اگر لانه ای را که به عرق جبین بنا نهاده , برای جوجه ها بر جای ننهد ؟

جبران خلیل جبران

 


| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 11:10 عصر


موبایل

توی اتاق رختکن کلوپ گلف وقتی همه آقایان جمع بودند ، یهو یه موبایل رو یه نیمکت شروع می کنه به زنگ زدن مردی که نزدیک موبایل نشسته بود دکمه بلندگو را فشار میده و شروع میکنه به صحبت بقیه آقایون هم مشغول گوش کردن به صحبت میشن ......

مرد: الو....... صدای زن از اون طرف خط

زن: الو، سلام عزیزم تو هنوز توی کلوپ هستی؟

مرد: آره ....

زن: من توی یه فروشگاه بزرگ هستم اینجا یه کت چرمی خشگل دیدم که فقط 1000دلاره ،اشکالی نداره اگه بخرمش.

مرد: نه، اگه این قدر دوستش داری اشکالی نداره.

زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم  و مدل های جدید 2006 را دیدم یکی شان خیلی قشنگ بود قیمتش 260000 دلار بود.

مرد: باشه عزیزم ولی با این قیمت سعی کن ماشین با تمام امکانات بخری .

زن: عالیه ،اوه....یه چیز دیگه ...اون خونه ای را که قبلا می خواستیم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش ،میگن 950000 دلاره .

مرد: خوب ....برو تا فروخته نشده پولشو بده ،ولی سعی کن 900000دلار بیشتر ندی.

زن: خیلی خوبه، بعدا میبینمت عزیزم.... خداحافظ

مرد: خداحافظ

بعد مرد یه نگاهی به آقایونی که با حسرت نگاهش میکردن می اندازه و میگه : ببخشید آقایون شما نمیدونید که این گوشی مال کیه...........؟!!!!!!!!!!!!!!

نتیجه اخلاقی : هیچ وقت موبایلتون جا نذارین......



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 11:10 عصر


شمارش معکوس تا تحویل سال

http://www.7seen.com/

شمارش معکوس تا تحویل سال




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 11:6 عصر


قلب دختر از عشق بود

قلب دختر از عشق بود   

پاهایش از استواری و دست هایش از دعا

اما شیطان از عشق و استواری و دعا متنفر بود

پس کیسه ی شرارتش را گشود و محکم ترین ریسمانش را به در کشید .

 ریسمان نا امیدی را دور زندگی دختر پیچید، دور قلب

و استواری و دعاهایش نا امیدی پیله ای شد و دختر ، کرم کوچک ناتوانی

 

خدا فرشته های امید را فرستاد تا کلاف نا امیدی را باز کنند،

 اما دختر به فرشته ها کمک نمی کرد.

دختر پیله ی گره در گره اش را چسبیده بود و می گفت:

نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود

 

شیطان می خندید ودور کلاف نا امیدی می چرخید.

 شیطان بود که می گفت: نه باز نمی شود، هیچ وقت باز نمی شود

 

hamtaraneh.com

 


خدا پروانه ای را فرستاد تا پیامی را به دختر برساند

پروانه بر شاخه های رنجور دختر نشست و دختر به یاد آورد

که این پروانه نیز زمانی کرم کوچکی بود گرفتار در پیله ای.

اما اگر کرمی می تواند از پیله اش به در آید ، پس انسان نیز می تواند


خدا گفت : نخستین گره را تو باز کن تا فرشته ها گره های دیگر را

 

دختر نخستین گره را باز کرد .......

و دیری نگذشت که دیگر نه گره ای بود و نه پیله ای و نه کلافی

هنگامی که دختر از پیله ی نا امیدی به در آمد ،

شیطان مدت ها بود که گریخته بود

 

عرفان نظرآهاری




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 11:4 عصر


لطیفه های ایرانی - ملانصرالدین


  طلب بخشش
جمعی در میدان بزرگ ده بر سر ماجرائی حقیر دعوا می کردند و دشنه و خنجر از چپ و راست بر همدیگر حوالت می نمودند. در گوشه ی میدان الاغی بایستاده و خاموش در هیاهوی آنان می نگریست. ملانصرالدین به آرامی سر در گوش الاغ برد و گفت: اینان را ببخشایید که نام خود بر شما نهاده اند

جنگ
یکی از ملانصرالدین می پرسه چه جوری جنگ شروع می شه؟
ملا بدون معطلی یکی می زنه توی گوش طرف و میگه اینجوری


خر نخریدم انشاءالله
ملانصرالدین روزی به بازار رفت تا دراز گوشی بخرد. مردی پیش آمد و پرسید: کجا می روی؟ گفت:به بازار میروم تا درازگوشی بخرم .
مردگفت: انشاءالله بگوی. گفت: اینجا چه لازم که این سخن بگویم؟ درازکوش در بازار است و پول در جیبم. چون به بازار رسید پولش را بدزدیدند.
چون باز می گشت، همان مرد به استقبالش آمد و گفت: از کجا می آیی؟
گفت: از بازار می آیم انشاءالله، پولم را زدند انشاءالله ، خر نخریدم انشاءالله و دست از پا درازتر بازگشتم  انشاءالله


وظیفه و تکلیف
روزی ملانصرالدین بدون دعوت رفت به مجلس جشنی.
یکی گفت: "جناب ملا! شما که دعوت نداشتی چرا آمدی؟"
ملانصرالدین جواب داد: "اگر صاحب خانه تکلیف خودش را نمی‌داند. من وظیفه‌ی خودم را می‌دانم و هیچ‌وقت از آن غافل نمی‌شوم."

دیرباور
روزی یکی از همسایه‌ها خواست خر ملانصرالدین را امانت بگیرد. به همین خاطر به در خانه ملا رفت. 
ملانصرالدین گفت: "خیلی معذرت می‌خواهم خر ما در خانه نیست". از بخت بد همان موقع خر بنا کرد به عرعر کردن.
همسایه گفت: "شما که فرمودید خرتان خانه نیست؛ اما صدای عرعرش دارد گوش فلک را کر می‌کند."
ملا عصبانی شد و گفت: "عجب آدم کج خیال و دیرباوری هستی. حرف من ریش سفید را قبول نداری ولی عرعر خر را قبول داری!!"

بوقلمون
روزی ملانصرالدین از بازار رد می‌شد که دید عده ای برای خرید پرنده‌ی کوچکی سر و دست می‌شکنند و روی آن ده سکه‌ی طلا قیمت گذاشته‌اند. ملا با خودش گفت مثل اینکه قیمت مرغ این روزها خیلی بالا رفته. سپس با عجله بوقلمون بزرگی گرفت و به بازار برد، دلالی بوقلمونِ ملا را خوب سبک سنگین کرد و روی آن ده سکه‌ی نقره قیمت گذاشت. ملا خیلی ناراحت شد و گفت: مرغ به این خوش قد و قامتی ده سکه‌ی نقره و پرنده‌ای قد کبوتر ده سکه ی طلا؟ دلال گفت: "آن پرنده‌ی کوچک طوطی خوش زبانی است که مثل آدمیزاد می‌تواند یک ساعت پشت‌سر هم حرف بزند." ملانصرالدین نگاهی انداخت به بوقلمون که داشت در بغلش چرت می‌زد و گفت: "اگر طوطی شما یک ساعت حرف می‌زند در عوض بوقلمون من دو ساعت تمام فکر می‌کند




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 11:1 عصر