سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
روانشناسی

با خواندن اولین تست و انتخاب گزینه مناسب به سوالی که هر گزینه مشخص کرده بروید و به آن سوال جواب دهید.
مثلا اگر گزینه پ سوال ? را انتخاب کردید دیگر لزومی ندارد سوال ? و را پاسخ دهید فقط کافی است به سوال مراجعه کنید. 
 
ادامه مطلب...


| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 12:17 صبح


سر سبزترین خاطره ام خاطره دست تو بود


 
 
 

سر سبزترین خاطره ام خاطره دست تو بود

 

بهترین حادثه ام حادثه چشم تو بود

 

که افق در پی وسعت آن گم می شد...

 

به تو می اندیشم...

 

به تو که حادثه ای در پس فردای منی...

 

به تو که از دیروز ، یافته ای در دل شیدای منی...

 

به تو می اندیشم

 

مثل اندیشه یک برگ به گل

 

مثل پروانه به شمع

 

مثل عابد به عبادت

 

مثل عاشق به زیارت

 

و چه زیباست صدایت

 

و چه زیباست صدایی که مرا می خواند...

 

و چه زیباست نگاهی که به آن سوی افق دوخته ام...

 

و تو را پس از درخشانی آن می نگرم...

 

 دوستت میدارم

 

از همین نقطه خاکی تا عرش ....




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 12:15 صبح


چند راه برای تقویت حافظه کوتاه مدت

1- بازی داستان گویی:
انجام این بازی به خصوص در قالب گروه، بسیار جالب است. این بازی بدین نحو انجام می شود که باید 20 وسیله را روی میز بزرگی قرار دهید و هر کدام از افراد گروه 3 الی 4 مورد از وسایلی که روی میز چیده شده است را در قالب یک داستان بگنجاند؛ مثلا داستانی که درباره سیب، کلید، تلفن همراه می توان ساخت بدین صورت است:
در باغ، سیب های رسیده ای از درخت روی زمین ریخته بود. ما در باغ قفل بود و من کلید را اشتباه برداشته بودم. نابراین با تلفن همراه به یکی از دوستانم زنگ زدم تا او برای باز کردن در به کمک بیاید. بازی فوق باعث می شود که والدین بتوانند به دو هدف تقویت قدرت خلاقیت و تمرکز کودک و تقویت حافظه دست پیدا کنند.

2- ایجاد ارتباط های تصویری:
یکی از راه هایی که برای تقویت حافظه تصویری مورد استفاده قرار می گیرد به یاد سپردن نام افراد با توجه به خصوصیات و ویژگی های آنهاست؛ مثلاً کسی اسمش رضاست، شما در او خصلتی مانند تلاش در جهت کسب که رضایت اطرافیان بیابید، بدین ترتیب بین نام رضا و رضایت ارتباط برقرار کرده اید و نام او را هیچ وقت فراموش نخواهید کرد.

3- استفاده از تصاویر:
تصاویر، ابزار مناسبی برای به خاطر سپردن مطالب و اطلاعات مفید هستند؛ به عنوان مثال می توانید حتی از تصاویر یک فیلم برای به خاطر سپردن موضوع، اعداد، اطلاعات تاریخی و جغرافیایی و… استفاده کنید. یا برای به خاطر سپردن اعداد (5، 5، 1) شما می توانید آن را در قالب یک تصویر دربیاورید مانند دستکش و یک چوب. با حک این تصویر در ذهنتان، اعداد (5، 5، 1) را به یاد می آورید زیرا هر دستکش 5 انگشت دارد و یک چوب هم نماد عدد یک است. لذا سعی کنید آنچه را که باید به خاطر بسپارید در قالب تصویرسازی در ذهنتان حک کنید. ولی ذخیره سازی اطلاعات باید به گونه ای باشد که شما رجوع به اطلاعات را به راحتی انجام دهید و بتوانید از آنها استفاده کاربردی داشته باشید. با به کارگیری این روش و تکرار آن به مرور زمان، ذهن شما این آمادگی را پیدا می کند که فعالانه روش تصویری مناسب برای به ذهن سپاری مطالب را به کار گیرد.

4- به فرزندتان یادآوری کنید آنچه می آموزد را نکته برداری و یادداشت کند.

5- ساعت مطالعه او را افزایش دهید.

6- او را تشویق به حفظ کردن شعر یا متن های ادبی کنید.

7- اگر فرزندتان راست دست است از او بخواهید به عنوان تفریح و سرگرمی برخی کارهایش را با دست چپ انجام دهد.

8- به او خواندن کتاب های داستانی و پلیسی که ذهن را درگیر حل معما می کند، پیشنهاد دهید.

9- او را تشویق به یادگیری زبان یا فعالیت های هنری جدید کنید.



| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 12:15 صبح


چرا والدین پیر می شوند

روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با منزل یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.

کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: «سلام»

رییس پرسید: «بابا خونس؟»

صدای کوچک نجواکنان گفت: «بله»

ـ می تونم با او صحبت کنم؟

کودکی خیلی آهسته گفت: «نه»

رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت: «مامانت اونجاس؟»

ـ بله

ـ می تونم با او صحبت کنم؟

دوباره صدای کوچک گفت: «نه»

رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: « آیا کس دیگری آنجا هست؟»

کودک زمزمه کنان پاسخ داد: «بله، یک پلیس»

رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: «آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟»

کودک خیلی آهسته پاسخ داد: «نه، او مشغول است؟»

ـ مشغول چه کاری است؟

کودک همان طور آهسته باز جواب داد: «مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.»

رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: «این چه صدایی است؟»

صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: «یک هلی کوپتر»

رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: «آنجا چه خبر است؟»

کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد: «گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.»

رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: «آنها دنبال چی می گردند؟»

کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد: «من».




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 12:14 صبح


این پست جهت آشنایی افراد غیر ایرانی با کلمات و واژگان ایرانی بود

این پست
جهت آشنایی افراد غیر ایرانی با کلمات و واژگان ایرانی بوده و فاقد هرگونه ارزش
دیگری‌ست!!! باید عرض کنیم که ممکن است برخی لغات دارای شکل املایی یکسان در ایران
قدیم بوده اما خب ورژن جدیدش دیگه معنی سابق رو نمی‌ده!!!

بیمه‌ی عمر: قراردادی
که شما را در تمام عمر فقیر نگه داشته تا شما پولدار مرده و مراسم کفن و دفنتان
آبرومندانه برگزار شود.

قبولی
در دانشگاه:
 نتیجه‌ای
است که در کمال عدالت و انصاف، هیچ ربطی به رتبه‌ی کسب کرده‌تان ندارد.

 سریال:
فیلمی‌ست چند قسمتی، که روش مصرف مواد مخدر و آخرین شیوه‌های دزدی را به شما آموزش
می‌دهد.

تلفن
همراه:
 وسیله‌ای
سه‌کاره جهت کلاس گذاشتن، آهنگ گوش کردن و نهایتا‍ عکس گرفتن است.

 گرانی: کلمه‌یی
است زاده‌ی توهم غربیان که در ایران تا کنون مشاهده نشده است!!

مترو: سونای
بخار متحرک

 عذرخواهی: در
ایران دمده شده و بجای آن از توجیه استفاده می‌شود.

آثار
باستانی:
 خرابه‌هایی
که هرچه زودتر باید نابود شوند چون خیلی جا گرفته‌اند.

خودپرداز: دستگاهی‌ست
که همیشه‌ی خدا باید برای رسیدن به آن در صف ایستاد و اگر صفی در کار نباشد 99.99
درصد خراب است.

اداره: محلی که
شما بعد از تنش‌ها و جدل‌های منزل در آنجا استراحت می‌کنید.

مجرم: فردی که
هیچ فرقی با سایر افراد ندارد و تنها تفاوتش در این است که توانسته‌اند او را
دستگیر کنند.

رئیس
جمهور:
 فردی که
هر آنچه قبل از انتخابات گفته است را بعد از انتخابات تکذیب می‌کند.

 تورم: عددی بی‌خود
و چرت بوده که همچنان در ایران یک رقمی است!!!

گارانتی: یک اسم
زیبا و خوش تلفظ

تحقیق: کپی-پیست
کردن مقالات اینترنتی

شب
امتحان:
 حکم بین
دو نیمه در فوتبال ایران در زمان مربی‌گری مایلی‌کهن را دارد و فقط باید توکل کرد
به خدا و دعا خواند.

شناسنامه
یا کارت ملی:
 دفترچه
و کارتی که یکی بدون دیگری فاقد ارزش بوده و حتما جفتش لازم است.

دانشجو: یک عده
افراد همیشه معترض

رئیس: فردی که
وقتی شما دیر به سر کار می‌روید خیلی زود می‌آید و زمانی که شما زود به اداره می‌روید
یا دیر می‌آید و یا مرخصی است

ایرانسل: خط
تلفنی است جهت مزاحمت و سر به سر گذاشتن دوست و آشنا

شهرداری: گرفتن
رشوه، داشتن صدها پرژه‌های نیمه‌تمام و نصب تابلوهای روزشماری جهت افتتاح

از
پذیرفتن خانم‌های بد حجاب معذوریم:
 تابلویی
که در همه‌جا نصب شده، جهت کرکر خنده و عوض کردن روحیه‌ی مردم

سطل
آشغال:
 وسیله‌یی‌ست
موجود در خیابان‌ها جهت ریختن زباله در اطراف آنها

 مدرک
تحصیلی:
 کاغذی
مستطیل شکل، در ابعاد مختلف که بسته به مقطع، قیمتش فرق می‌کند.

 حراج: اصطلاحی‌ست
که در آن به قیمت اصلی کالا درصدی اضافه کرده و با ماژیک قرمز روی آن خط زده و
قیمت اصلی کالا را در زیرش درج می‌کنند.

و
غیره (و ...):
 نشانه‌ای
برای باوراندن این مطلب که شما بیش از آنچه تصور می‌کنید، می‌دانید
http://mail.yimg.com/a/i/mesg/tsmileys2/18.gif

 




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 12:7 صبح


یک داستان آموزنده

یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد
پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد
همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابیدو خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده

 


 

نتیجه اخلاقی داستان
 

عذاب وجدان همیشه مال کسی است که صادق نیست 
آرامش مال کسی است که صادق است 
لذت دنیا مال کسی نیست که با آدم صادق زندگی می کند 
آرامش دنیا مال اون کسی است که با وجدان صادق زندگی میکند




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 12:7 صبح


دلمان خوش است که می نویسیم

دلمان
 

دلمان خوش است که می نویسیم 

و دیگران می خوانند 

و عده ای می گویند 

آه چه زیبا و بعضی اشک می ریزند 

و بعضی می خندند 

دلمان خوش است 

به لذت های کوتاه 

به دروغ هایی که از راست بودن قشنگ ترند 

به اینکه کسی برایمان دل بسوزاند 

یا کسی عاشقمان شود 

با شاخه گلی دل می بندیم 

و با جمله ای دل می کنیم 

دلمان خوش می شود 

به برآوردن خواهشی و چشیدن لذتی 

و وقتی چیزی مطابق میل ما نبود 

چقدر راحت لگد می زنیم 

و چه ساده می شکنیم 

همه چیز را..

 




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 11:57 عصر


متشکرم(زورگویی)

همین چند روز پیش، «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا » پرستار بچه‌‌‌هایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم .

به او گفتم:

بنشینید «یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌اِونا»! می‌‌‌‌دانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان نمی‌‌‌آورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سی‌‌‌روبل به شما بدهم این طور نیست؟

- چهل روبل .

- نه من یادداشت کرده‌‌‌‌ام، من همیشه به پرستار بچه‌‌هایم سی روبل می‌‌‌دهم. حالا به من توجه کنید.
شما دو ماه برای من کار کردید.

- دو ماه و پنج روز

- دقیقاً دو ماه، من یادداشت کرده‌‌‌ام. که می‌‌شود شصت روبل. البته باید نُه تا یکشنبه از آن کسر کرد. همان طور که می‌‌‌‌‌دانید یکشنبه‌‌‌ها مواظب «کولیا» نبودید و برای قدم زدن بیرون می‌‌رفتید.

سه تعطیلی . . . «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چین‌‌های لباسش بازی می‌‌‌کرد ولی صدایش درنمی‌‌‌آمد.

- سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را می‌‌‌گذاریم کنار. «کولیا» چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب «وانیا» بودید فقط «وانیا» و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچه‌‌‌ها باشید.
دوازده و هفت می‌‌شود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصی‌‌‌ها ؛ آهان، چهل و یک‌ ‌روبل، درسته؟


چشم چپ «یولیا واسیلی ‌‌‌‌اِونا» قرمز و پر از اشک شده بود. چانه‌‌‌اش می‌‌لرزید. شروع کرد به سرفه کردن‌‌‌‌های عصبی. دماغش را پاک کرد و چیزی نگفت.

- و بعد، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید.


فنجان قدیمی‌‌‌تر از این حرف‌‌‌ها بود، ارثیه بود، امّا کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حساب‌‌‌‌ها رسیدگی کنیم.

موارد دیگر: 
بخاطر بی‌‌‌‌مبالاتی شما «کولیا » از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. 10 تا کسر کنید. همچنین بی‌‌‌‌توجهیتان باعث شد که کلفت خانه با کفش‌‌‌های «وانیا » فرار کند شما می‌‌بایست چشم‌‌هایتان را خوب باز می‌‌‌‌کردید. برای این کار مواجب خوبی می‌‌‌گیرید. 

پس پنج تا دیگر کم می‌‌کنیم.

 



در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید...

« یولیا واسیلی ‌‌‌‌‌‌اِونا» نجواکنان گفت: من نگرفتم.

- امّا من یادداشت کرده‌‌‌ام .

- خیلی خوب شما، شاید .

- از چهل ویک بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی می‌‌‌ماند.

چشم‌‌‌هایش پر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق می‌‌‌درخشید. طفلک بیچاره !

- من فقط مقدار کمی گرفتم .

در حالی که صدایش می‌‌‌لرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.

- دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به کنار، می‌‌‌کنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا، سه‌‌‌تا . . . یکی و یکی..

- یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت .

- به آهستگی گفت: متشکّرم!

- جا خوردم، در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.

- پرسیدم: چرا گفتی متشکرم؟

- به خاطر پول.

- یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت کلاه می‌‌گذارم؟ دارم پولت را می‌‌‌خورم؟ تنها چیزی می‌‌‌توانی بگویی این است که متشکّرم؟

- در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.


- آن‌‌ها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه می‌‌زدم، یک حقه‌‌‌ی کثیف حالا من به شما هشتاد روبل می‌‌‌‌دهم. همشان این جا توی پاکت برای شما مرتب چیده شده.
ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟
ممکن است کسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟


لبخند تلخی به من زد که یعنی بله، ممکن است.

بخاطر بازی بی‌‌رحمانه‌‌‌ای که با او کردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.

برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشکرم!

پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم:

در چنین دنیایی چقدر راحت می‌‌شود زورگو بود...

 

 اثری از آنتوان چخوف




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 11:14 عصر


عجیب ترین لباس عروس ها


عجیب ترین لباس عروس ها
 

Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !

Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !

Iran Eshgh Group !

Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !

Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !

Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !

Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !

Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !

Iran Eshgh Group !

Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !

Iran Eshgh Group !

Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !

Iran Eshgh Group !

Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !

Iran Eshgh Group !

Iran Eshgh Group !



Iran Eshgh Group !

 




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 11:51 عصر


قاضی زیرک و عصای طلا

قاضی زیرک و عصای طلا


 

 

 

دو پیرمرد که یکی از آنها قدبلند و قوی هیکل و دیگری قدخمیده و ناتوان بود و بر عصای خود تکیه داده بود، نزد قاضی به شکایت از یکدیگر آمدند.

اولی گفت:

به مقدار 10 قطعه طلا به این شخص قرض دادم تا در وقت امکان به من برگرداند و اکنون توانایی ادا کردن بدهکاریش را دارد ولی تاخیر می اندازد و اینک می گوید گمان می کنم طلب تو را داده ام. حضرت قاضی! از شما تقاضا دارم وی را سوگند بده که آیا بدهکاری خودش را داده است، یا خیر. چنانچه قسم یاد کرد که من دیگر حرفی ندارم.



دومی گفت:

من اقرار می کنم که ده قطعه طلا از وی قرض نموده ام ولی بدهکاری را ادا کردم و برای قسم یاد کردن، آماده هستم.



قاضی:

دست راست خود را بلند کن و قسم یاد کن.



پیرمرد:

یک دست که سهل است، هر دو دست را بلند می کنم.




سپس عصا را به مرد مدعی داد و هر دو دستش را بلند کرد و گفت:

به خدا قسم که من قطعات طلا را به این شخص دادم و اگر بار دیگر از من مطالبه کند، از روی فراموشکاری و نا آگاهی است.



قاضی به طلبکار گفت:

اکنون چه می گویی؟

 

او در جواب گفت:

من می دانم که این شخص قسم دروغ یاد نمی کند، شاید من فراموش کرده باشم، امیدوارم حقیقت آشکار شود.

قاضی به آن دو نفر اجازه مرخصی داد، پیرمرد عصای خود را از دیگری گرفت. در این موقع قاضی به فکر فرو رفت و بی درنگ هر دوی آنها را صدا زد. قاضی عصا را گرفت و با کنجکاوی دیواره آن را نگاه کرد و دیواره اش را تراشید، ناگاه دید که ده قطعه طلا در میان عصا جاسازی شده است. به طلبکار گفت: بدهکار وقتی که عصا را به دست تو داد، حیله کرد که قسم دروغ نخورد ولی من از او زیرک تر بودم.




| [ کلمات کلیدی ] :
نویسنده : متین ابراهیمی
زمان : 11:36 عصر